چرا من از رفتار منشی برداشت بدی کردم؟؟

نگاربهار

عضویت: 1401/09/11

تعداد پست: 7497

شاید اینترن بوده

1402/04/26

|

13:18

1 نفر لایک کرده اند ...

جناس

عضویت: 1402/02/23

تعداد پست: 33448

شایدمراجعین دیگه پیشزن نمیرفتن فک کردشمام نمیرین

عزیزان من باردارنیستم تاپیکام فقط براآگاهی دادن به ماماناهستش دیگه انقدپرسیدین گفتم اینجابنویسم براتون

1402/04/26

|

13:19

2 نفر لایک کرده اند ...

del_navaz

عضویت: 1402/02/05

تعداد پست: 3438

وا دیوونه بوده

آزادی یعنی اینکه حق داشته باشی دروغ نگویی...! بهشت آنجاست که آزاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد🌸🌱

1402/04/26

|

13:19

1 نفر لایک کرده اند ...

_آشنای_غریب_

مدیر استارتر

عضویت: 1401/04/15

تعداد پست: 5247

شاید اینترن بوده

خب اینترن بود میگفت بهمون چرا هی میگفت پزشکمون زنه ..

ما از جنسیتش میفهمیدیم چقدر درس خونده مثلا؟؟

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)

1402/04/26

|

13:20

0 نفر لایک کرده اند ...

_آشنای_غریب_

مدیر استارتر

عضویت: 1401/04/15

تعداد پست: 5247

شایدمراجعین دیگه پیشزن نمیرفتن فک کردشمام نمیرین

واا نمیدونم بخدا

مگه زمان یانگومه که پزشک زنو قبول نداشته باشن

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)

1402/04/26

|

13:21

0 نفر لایک کرده اند ...

جناس

عضویت: 1402/02/23

تعداد پست: 33448

واا نمیدونم بخدا مگه زمان یانگومه که پزشک زنو قبول نداشته باشن

بعضیاافکارشون اینطوره ولی کلی پزشک زن سرشناس هم داریم

عزیزان من باردارنیستم تاپیکام فقط براآگاهی دادن به ماماناهستش دیگه انقدپرسیدین گفتم اینجابنویسم براتون

1402/04/26

|

13:22

1 نفر لایک کرده اند ...

_آشنای_غریب_

مدیر استارتر

عضویت: 1401/04/15

تعداد پست: 5247

بعضیاافکارشون اینطوره ولی کلی پزشک زن سرشناس هم داریم

اون که معلومه

حالا منشیه خودش هم زن بود اینجوری میگفت

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)

1402/04/26

|

13:24

1 نفر لایک کرده اند ...