رفته بودیم تو عروسی زن مرد قاطی بودن تقريبا اخرای عروسی بود زنا جدا مردا جدا این آخراش شوهرم اومد پیشم نشست یکم سرپا بودین بعد نشستیم یهو جاریم اومد گفت چیه همش پیش هم نشستین زشته اینم بگم دخترش جلو شوهرم بغل شوهرش میخوابید جلوشاااا نه تو اتاق منم دوبار بلند بلند باحرص گفتم اره مثل دخترت از دخترت یاد گرفتم شوهر احمق گیجم بجاي که پشتم وایسه گفت ببین چی میکه نگاه کن هییی خیلی بدبختم من همشون بهم میتوبن یه دختر دیگ جاریم ۸سالشه به حدی بی تربیته گستاخه جرعت نمیکنم جواب اونو بدم چون مادر شوهره روی اون حساسه ولی امشب یه تیپ کوتاه کوتا زدم موهام انداختم بیرون اوه همه جاریام داشتن سکته میکردن ازدواج دومم هست یه بچه دارم شوهرم مجرد بود یعنی بنظرتون بخاطر این شرایطم اذیتم میکنن؟؟؟