ما خیلی همو دوست داشتیم
مادرش زنگ زد واسه خاستگاری
خانوادم به شدت مخالفت میکردن دلیلضون اینه که وقتی با تو دوست بوده با صد نفر دیگ هم هست اونا همش قضاوت میکردن و بد میگفتن
پدرم بعد 2 روز زنگ زد به مادرش هر چی از دهنش درومد با نهایت بی احترامی گفت مادر اونم گفت منم اصلا به این ازدواج راضی نبودم میدونم اینو گقته چون چاره ای نداشته
پدرم بهش گفت اگه به دخترم زنگ بزنی یا پیام بدی میرم قوه قضاییه شکایت میکنم...
اونم رفت حالا همه پشت منو خالی کردن
ولی بهم گفت اگه چند روز نبودم دنبال کارام میرم ...
حالا من موندم و خدا
اخرین راهم هم یه چله اس..