2777
2789

گریه نکن بابا برا منم اصلا یادش نبود منم چیزی نگفتم فرداس خودش یادش اومده بود 😂مردا مشغله زیاد دارن این چیزا واسشون مثل ما زنا زیاد مهم نیست 

کاربر نیلای  از سال۹۷ ام .یهو اومدم دیدم نمیشه وارد کاربریم شم😒😒

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

غصه خوردن نداره تو خوبه اینا رو مامانت برات انجام داده من ۴ ماهم بود تولدم ، شوهرم حتی همون تبریک ...

وای درکت میکنم خیلی سخته مخصوصا اگر حاملگی رو عواطفت تاثیرم گذاشته باشه

چجوری اخع

چطوری دیگه خودت باید بدونی تو زنشی تا حاملهوهم هستی نازی میکردی بهانه میگرفتی مثلن من اگه بودم از ماه قبل بهش میگفتم امسال تولدم با وجود نی نی تو دلم دوس دارم بریم کافه تو یه باکس گل بگیری با یه کیک کوچولو منم یه لباس قشنگ بپوشم عکس بگیریم انتظار طلا و چیز گرون که نداشتی؟! داشتی؟؟؟؟؟!!

گفت شرمندتم و جبران میکنم  بعد صدتا پیام ک دادم کلی گریه زاری کردم همین

مردا شاید یکی دوبار به پیام و گریه و بحث واکنش نشون بدن کم کم خسته میشن حتی اگه حق با زن باشه براشون عادی میشه ....

جوانمود ندادی؛پول داره یا مشکل مالی داره؟

میدونین شوهر من همه چیزو فدای دوروبریاش میکنه داعم سرکاره درامد بالا اما همیشه میگ ندارم ندارم وقت من میشه میگ ندارم کار برا خودشه درامد برا خودشه اما هعی میکنه تو جیب داداشش میکنع تو جیب شاگرد من میگم وقتی کم میاریم شاگرد نگیر بحرف نمیکنه میخواد منو زجر بده فقط فکر دل منو نمیکنه

گفتم ۲۰بار گفتم اینقدر باهاش بحث کردم نیست ک چیزی نگفته باشم اما دلم خنک نمیشه هرچی میخوام بهش فکرنک ...

ای بابا مال منم خراب شد ، ازقبل کلی برنامه برا تولدم داشتم ولی همون شب با شوهرم ی دعوای خیلی بدی کردیم . می‌دونم شرایطت خیلی خوب و مساعد نیس ولی بقول بچه ها تو حامله ای نباید بیش از حد خودتو بچه تو شکمتو اذیت کنی 

من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....

نرفته  دیروز فقط تبریک گفت

باز همین تبریک رو بهت گفت خواهر شوهرم من ی تبریکم بهم نگفت😪

بعد از مدت ها باز برگشتم ب سایت و هنوز مادر شدن رو تجربه نکردم خیلی دلم پره خیلی شکستم خیلی خستم ۱۴ سال شد خدایا بس نیست خدایا تا کی عذاب بکشم و حرف بشنوم ...یا امام رضا تو رو ب جوادت قسم منو ب ارزوم برسون.بزرگترین درد اینه ک نتونی مادر بشی و جگر گوشتو بغل بگیری😭😭😭😭

چطوری دیگه خودت باید بدونی تو زنشی تا حاملهوهم هستی نازی میکردی بهانه میگرفتی مثلن من اگه بودم از ما ...

گلم گرفته بود اومده بود خونه مامانم من با مامانم بیرون بودم دیده بود نیستیم زنگ زد گفت بیام بریم بیرون من برات گل گرفتم منم گفتم بندازش دور 

نمیدونم گرفته بود جدی یانه ولی گمون نکنم دروغ گفت

اسی من خاله م حامله بود یک روووز تمااام گریه کرد سر اینک ی کلیپ دیده بود مادر و بچه بودن بچه هه کوجولو دو ساله ناشنوا بود مامانه داشت با زبان اشاره رنگ توپو یادش میداد..گریه هاااا.در حد هق هق..

میگه ک...:ربودی دفتر دل را و افسوس...که سطری هم ازین دفتر نخواندی...همینقدر غمگین🥲
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز