بچه ها من عروس اولم پنج ساله ازدواج کردم شهر مادر شوهرم اینا با شهر ما نیم ساعت فاصله داره خواهر شوهرمم تو شهر ما ازدواج کرد شهری که منو شوهرم زندگی می کنیم مادرشوهرم اینا هر وقت میان خونه ما به ما میگن حتما باید اونارم دعوت کنیم یعنی دخترشو دامادشو ولی خونه اونا میرن به ما نمیگن دعوت نمی کنن
اگرم بکنن تنها دعوت می کنن که ایندفعه خودشون با مادرشوهر م اینا اومدن رفتنو دیگه نه دعوت کردن نه زنگ زدن برادرشوهر م تهرانه هر وقت میاد خواهرشوهرم دعوتش میکنه ولی به ما حتی یه زنگم نمی زنن فقط انتظار دارن دوتا خواهرشوهر دارم که فقط واسه هم جون میدن خیلی حسودن نمی دونم چیکار کنم که هم می خوان ارتباط داشته باشن هم سردن الان برادرشوهرم داره ازدواج می کنه می ترسم فردا اگه بخوام اونو دعوت کنم با خانومش همه با هم بیان در صورتیکه خونه خواهرش بخوان برن اصلا به ما نمیگن شما بگید من چیکار کنم خودتون باشید چیکار می کنید
اگرم بکنن تنها دعوت می کنن که ایندفعه خودشون با مادرشوهر م اینا اومدن رفتنو دیگه نه دعوت کردن نه زنگ زدن برادرشوهر م تهرانه هر وقت میاد خواهرشوهرم دعوتش میکنه ولی به ما حتی یه زنگم نمی زنن فقط انتظار دارن دوتا خواهرشوهر دارم که فقط واسه هم جون میدن خیلی حسودن نمی دونم چیکار کنم که هم می خوان ارتباط داشته باشن هم سردن الان برادرشوهرم داره ازدواج می کنه می ترسم فردا اگه بخوام اونو دعوت کنم با خانومش همه با هم بیان در صورتیکه خونه خواهرش بخوان برن اصلا به ما نمیگن شما بگید من چیکار کنم خودتون باشید چیکار می کنید
