جاریم همه رو دعوت کرد شام پنج شنبه بود هی اصرار که فردا تعطیله همه بخوابید . خلاصه با اکراه خوابیدم چون میدونم چطوری ان از پنج شنبه شبشون نمیگذرن...
هیچی خواعرشوعرم پرو با شوهرش رفت اتاق خوابید . برادر شوهر محردمم رفت اون اتاق خوابید که چت کنه با دوستش ... مای بدبخت با اونا تو پذیرایی خوابیدیم . منم که جایی برم بد خواب میشم زود خوابن نمیبره نیک ساعتی این ور اون کردم خوابن نبرد یهو حس کردم شروع کردن به رابطه ... چند تا سرفه کردم که شاید قطع کنن ولی تا آخر رفتن و بعدم دشویی ...
تا صب خوابم می د . صب گفتم واقعا که یا مهمون نگه ندار یا شب قبل کارتو بکن ... جاریم گفت مگه بیدار بودی گفتم آره .
دیگه اون شد بمیرمم خونشون نمیخوابم