یه چیز خیلی بدتر اینکه تو کل اون دانشگاه به اون بزرگی فقط یه پریز وجود داشت
گوشیم خاموش شده بود هرجا میرسیدم گوشی یکیو میگرفتم یه زنگ به شوهرم میزدم... خیلی روز بدی بود
دیروز شوهرم جشن فارغ التحصیلی داشتن شاید 500نفر اومده بودن انقدر این برنامه بی نقص اجرا شد همه کیف کردن...همونجا گفتم خدایا کاش اینجا قبول شم