بله عزيزم
زن پدرم كه با عشوه و درخواست ازدواج و ادكلن خريدن و ميوه پوست كندن و كلي جادو جنبل كردن پيش الحق ها، پدرمو از زنش و سه تا بچه اش جدا كرد، بعد از ازدواج هيچوقت بچه دار نشد و الانم از نخاع فلجه، كسي كه حتي تو دستشويي رفتن من هم سخت گيري ميكرد و ميگفت ميخواي از اتاق بري بيرون به هواي دستشويي، تا پدرت تورو ببينه، الان خودش پوشكي شده و زمينگير
پدرم كه بدتربن ظلمهارو در حق مادر و ما بچه هاش كرد، كه بخوام بگم طولانيه، سرطان روده و كبد گرفته و الان سخت ترين شيمي درماني هارو داره
همين چند وقت پيش خواهرشوهرم تو مهموني حرفي زد كه دلم شكست، توهين به رهبرم كرد كه ميدونست من با تمام وجود دوستش دارم و مرجع تقليدمه و …
(همين چند هفته پيشش من به مادرش براي توهين ها اعتراض كرده بودم و ميدونست چقدر حساسم ، ميگفتم لطفا نظرتونو براي خودتون داشته باشيد ، چون همه مثل شما فكر نميكنن)
اتفاقا اون شب از عمد گفت تا دل منو بسوزونه، چون قبلش گفته بودم كه چقدر ناراحت ميشم، تو اون مهموني من پر از خنده و نشاط بودم وقتي حرفاشو شنيدم خنده ام خشك شد و جايي رو هم نداشتم كه بلند شم و مكان رو ترك كنم چون خونه كوچيك بود و مهموني و آدما غريبه بودن
فقط شبش كه حالم خراب بود گفتم خدا لعنتت كنه واگذارت به خدا كه مهموني منو خراب كردي و حالمو گرفتي
بخدا قسم از فرداي شب مهموني تا يك هفته صداش در نميومد، ميگفت تو گلوم يه چيزي مثل تيغه، دقيقا حنجره اي كه باهاش دل شكسته بود
دكتر هم ميرفت ميگفتن سرما نخوردي و هيچيت نيست، اصلا معلوم نيست چرا اينجوري شدي، شايد حساسيته
كلي آمپول زد كه فقط ورم لوزه اش بخوابه