من کلا شهرستان به جز عمه و عمو فامیلای پدریمو نمینشاختم تا اینکه پدربزرگم دو سه هفته پیش که فوت شد رفتیم شهرستان موقع خاکسپاری من که بی قراری میکردم یه پسره اومد میگفت اذیت نکن خودتو دختر دایی و آب گیر آورد بخورم گرم بود خیلی
کنارم بود حتی موقع برگشت گیر داده بود ریحانه بابات اینا زودتر رفتن مهمانا زیادن زشته نباشه خونه بیا من میرسونمت بشین جلو کولرو روشن کنم بقیه بیان گفتم نه پسر عمومو گیر آوردم با اون رفتم خونه
بعد من نمیدونستم همونیه که اینستا پیجشو دارم
تازه من فکر میکردم پیج کاری خواهرشه و آستوریا رو ریپ میزد به عنوان یک دختر من جوابشو میدادم
حالا از اون روز استوریمو ریپ میزنع😐
انقدر عمه و عمو هام زیادن فکر میکردم پسر عممه نمیشناسمش شاید باورتون نشهههه😐
حالا اینستا پیام داد بهم دقیقا شب خاکسپاری بود گفت حالت بهتره و اینا از اونجا من تازهههههه متوجه شده بودم پسرس
خواهرشم چون ارایشگره من اینستا میشناختم وگرنه ندیده بودمش
الان ادامشو میگم😂