همه دور برام از وضعیت زندگیم خوشحالن ی ساله ۴ ماهه شریکم با مادرشوهر شوهرم بابابش کار نمیکنه ماشین سنگین دارن میخوره میخوابه میره دربنگاه فقط ب بهانه خرید فروش تو ی اتاقم پسر عمه ب زور پدرم ازدواج کردم طبق تاپیک های قبلم اولا خوب بود حالم داغون شب تا گریه میکنم دوس ندارم جایی برم همه ازم میپرسن شوهرت چیکار میکنه هروز جر بحث مادرشوهر با شوهرم تیکه های سنگینش ب من خیلی داغونم ب معنای واقعی کلمه