اینقد گریه کردم پیش پسر عمه اش بودیم
من شربت درس کردم گفتم خسته شدن بخورن زشته
بعد ریختم دادم مسر عمه اش نخورد گف بزار اونجا گذاشتم زمین برداره برنداشته بودش بعد شوهرم عقب عقب اومد خورد ب اون ریخت
هرچی از دهنش دراومد گف قشنگ نیم ساعت هی چی میگف منم گفتم بسه دیگه حتما باید خودت نشون بدی پسر عمه اشم میگف خوبه خودت ریختی بسه مث زنا غر غر میکنی باز نموم نمیکرد باز زر میزد
حیف بچه ای ک باید جر بخوریم بیاریم برا این عوضیا