مادر شوهر من ۷۲سالشه منم ۱۷ساله عروسشونم رفتارش خیلی تناقض داره مثلا نمازخونه افراطیه خیلی مومنه ولی راحت تهمت میزنه چند بار تهمت دزدی زده چند بار تهمت زده ک برای اونو دختر و شوهرم دعا گرفتم دو تا دختراشم همراهیش میکنن مخصوصا یکیش ک خیلی زحمتشم کشیدم هیزم بیار آتیش همن هر کجام ک فکرشو کنید رفتن گفتن ابرومو بردن همه بچه هاش و کل فامیلش ب جز این دوتا دختراش و منو قبول دارن و میگن خیلی حیف شدی خیلی مواظب باش تو ی ساختمونیم شوهرم با اینک پشیمونه جدا نمیشه اونم عادت کرده ب شوهر من واقعا افسرده شدم بچم ازشون بدش میاد نمیره پیششون اونم ناراحت میکنن و میگن ک مادرت یادت داده خانوادمم از اول خیلی احترام ندادن
حالا با این همه اوصاف یهو مهربون میشه میشه مظلوم دلم میسوزه براش بعد یهو بد میشه دیوونم میکنه همین دیروز ی کوچولو جوابشو دادم از دیروز عذاب وجدان دارم کینه هم مخلوطش دارم دیوانه میشم
نمیتونم ن بدیهاشو فراموش کنم دلمم میسوزه بنظرتون چیکار کنم