دوستان من باردارم ماه اخرم
امروز عید قربان بود زنگ زدن واسه نذری بریم خونه عمو شوهرم خدا بیامرز
خونه ما طبقه چهارمه و اسانسور خرابه شوهرم واست اینکه بی احترامی نشه ساعت یازده رفت اونجا من سختمه از پله برم پایین ی مقدار مشکل مثانه ماه اخر پیدا کردم نشت ادرار دارم ک واقعا عذاب اوره
عمه شوهرم پرسیده حانیه کو شوهرم گفته نمیتونم از خونه بیاد بیرون اونم گفته خانوم چطور میتونه بره دکتر نمیتونست بیاد
شوهرمم گفته حانیه خودش میدونه کی کجا بره ب کسی هیچ ربطی نداره
بعدش گفته خبر داری فلانی مریضه
این فلانی خیلی ادم دو بهم زنیه شوهرم گفت اره انقدر سرش تو باسن مردمه مریضه😐
اخر مهمونی شوهرم باهاش خداحافظی نکرده اومده گفته دردت بجانم خداحافظ😐😐😐
نکته اصلی=همسر بنده دختر داییش عاشقش بوده ایشون باهاشون ازدواج نکرده عمه شوهرم میخواد بره خواستگاری دختر دایی شوهرم و اونا تو جمع بودن اومده من خراب کنه ک شوهرم ریده بهش😐😐
بنظرتون این عمه محترم دیدم چطور باهاش برخورد کنم؟