2777
2789

امروز بعد از ظهر یهو مامان بابامو دیدم اومدن دم در مغازمون، تعجب کردم اصلا انگار آب جوش ریختن روم. پاشدم رفتم بیرون دم در بغلم کردن باهام سلام و احوالپرسی کردن، برام از شهرستانمون ماست و پنیر محلی فرستاده بودن که مامانم اینا اونم دستشون بودو به بهونه اونا اومده بودن پیشمون. 

بعد اومدن داخل مغازه ماهم چیز خاصی نگفتیم و احترام نگه داشتیم و اوناهم یک ساعت موندن و رفتن. بعد که رفتن شوهرم گفت این ماست و پنیرم زنگ بزن برگردن ببرن ما نمیخواییم منم بخاطر اعصاب خودم و زندگیم سریع زنگ زدم گفتم بیاید ببرید اونا هم اومدن و بردن. 

الانم از وقتی رفتن شوهرم هی روی اعصابمه هی غر میزنه با من بداخلاقی میکنه که چرا مامانت اینجوریه چرا میخواد گند بزنه به زندگی ما، مامانت کاری داره میکنه زندگی ما مختل بشه و.... 

اخه من چی بگم؟؟ چیکار کنم که دیگه نیان!!؟؟؟؟ 

من آخرین روز بهشون زنگ زدم گفتم لطفا دست از سر من و زندگیم بردارید اما بعد از 2 هفته اومدن یهو! 

(دوستان داستان زندگیم و این ماجرا رو تو تاپیک ها نوشتم الانم باز کپی میکنم اینجا تا نگردین و بخونید مستقیم) 

دیگه زن مهرداد نیستم💔

نفهمیدم چیشد 

شدی صاحب هر بند دلم 😍شدی روز و شبم ماه دلم 😍مهمون کوچولوی دلم خیلی خوش اومدی به زندگی مون🥺خدایا شکرت.  خدایا خودت مواظب مسافر کوچولوم باش😍02/6/13 بیبی چکم مثبت شد😍 

ای وای یعنی واقعا پنیر رو برگردوندید؟

علت رفتار همسرتون چیه؟!!!!

من قانون جذب رو باور کردم و نتیجه دیدم ازش.خدای خوبم شکرت.⁦⁦(。◕‿◕。)🌞 بیایم به طبیعت و حیوونا احترام بذاریم اون ها هم حقوقی دارن که باید محترم شمرده بشه بخدا سگ و گربه تو خیابون دشمن خونی ما نیستن چی میشه اگه باقی مونده غذامون همونایی که به درد خوردن خودمون یا انسان دیگه ای نمیخوره رو یه گوشه بذاریم تا وعده غذایی یکی از مخلوقات خدا بشه؟؟؟؟ من فمینیست هستم ولی منطقی.مردهایی که آدم حسابی اند،از برابری نمیترسند.مخالف صددرصد کودک همسری و کودک مادری. هر چه کنی به خود کنی/گر همه نیک و بد کنی  زمین گرده (کارما)...............

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

ای وای یعنی واقعا پنیر رو برگردوندید؟ علت رفتار همسرتون چیه؟!!!!

حتما دلیلی داره ،منم منتظرم داستانشو بذاره 

گاه باید رویید                                                                                       از پس ان باران...                                                                                     گاه باید خندید ...                                                                                 بر غمی بی پایان....🦋

خیلی دو دل بودم برای نوشتن این تاپیک. اما الان واقعا تحت فشارم و طبق معمول کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم. 

من پدرم از وقتی یادمه اعتیاد داشت و نزدیک صد دفعه رفته کمپ و اومده و بعد یه مدت شروع کرده به مصرف مواد.نه کار میکرد نه مفید بود و نه کمکی میکرد بهمون مادرم از همون اولش کار میکرد میاورد میداد بابام که بکشه و صداش درنیاد. درد مستاجری و درد نداشتن نون داشتیم اما اون نباید خماری میکشید. مادرم تو اون وضعیت بچه دومش هم بدنیا اورد و شرایط زندگیمون خیلی بدتر شد. هر روز دعوا اگر مادرم کار نمیکرد یا دیر پول میداد بهش کتک میزد میرفت وسیله های خونه رو میفروخت. 

بارها و بارها تمااام وسیله های خونه رو برده و فروخته حتی به لباس هامونم رحم نمیکرد. النگو هدیه ای که مادربزرگم بهم داده بود هم شبونه با انبردست باز میکرد از دستم میبرد میفروخت. 

هزار بار دایی هام و مادربزرگم به مادرم گفتن طلاق بگیر تا بچه هات کوچیکن بیا شهر خودمون(ارومیه) 

اما مادرم گوشش بدهکار نبود. من با کلی ابروریزی و ناراحتی ازدواج کردم حتی قندون و لیوان نداشتیم از خواستگارم پذیرایی کنیم که از همسایه قرض کردیم بدون جهاز و بدون هزینه ای رفتم خونه شوهرم رفت و آمدم باهاشون کم شد و بابامو ندیدم اما هروقت که میرفتم خونه مامانم( بدون شوهرم اون کلا یکبارهم پاشو خونه مامانم نزاشته خودمم دلم نمی‌خواسته) بخاطر داداشم اونو میدیدم، که نشسته وسط خونه و مواد میکشه. پارسال که مادرم تحت فشار قسط و بدهی بودبابامم اونو تحت فشار قرار داد که باید پول بدی مامانم نداد و شروع کرد به فروختن وسیله یخچال و تلوزیون و لوازم برقی.... همه رو تا مادرم از سرکار برگرده فروخته بود من به مادرم گفتم حماقت نکنه و طلاقشو بگیره اخر بخاطر اصرارهای من و فشاری که از فروش وسیله اومده بود به مادرم از هم جدا شدن اما به شرطی که مامانم باید ماهی 2 میلیون به بابام پول میداد. حدود سه چهار ماه هم پدر و مادرم بازهم پیش هم زندگی میکردن درصورتی که طلاق گرفته بودن. که باز بابام رفت کمپ و حدود 3 ماهی کمپ موند. الانم اومده بیرون و مامانم اصرار داره که باهم ازدواج کنن فکر میکنه خوب شده درصورتی که بابام بار اول یا دومش نیست که رفتع کمپ. خود بابام خیلی سال پیش میگفت من وقتی مصرفم زیاد میشه میرم کمپ تا از اون شدتش کم کنم که مواد اثر نزاره رو مغزم. اما مادرم انگار طلسم شده الان که بابام برگشته باز خونه راهش داده باز داره بهش خدمت‌رسانی میکنه و به من میگه بیاید با شوهرت خونمون یا مارو دعوت کن بیایم خونتون. من گفتم دلم نمیخواد بابارو ببینم میگه بابات دوستتون داره باید دعوتش کنی و پیش شوهرت براش کار جور کنی. به نظرتون پدری که از پدر بودن فقط دوستت دارم دخترم رو بلده پدره؟؟؟ پدری که النگو و گوشواره از دخترش میدزده پدره؟؟؟ پدری که پول توی جیب دخترشو برمیداره و دخترش مسیر اتوبان رو پیاده میرفت مدرسه پدره؟

من همش یاد اینا میوفتم و نمیتونم بپذریمش 

یجورایی رومم نمیشه پیش شوهرم بگم مامان بابام میخوان باز باهم ازدواج کنن. 

من خیلی کینه ای ام؟ باید بزارم بیان خونمون و باهاشون رفت و امد کنم؟

دیگه زن مهرداد نیستم💔
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز