دوست داشتیم همو ...از وقتی سرباز بود و من کارمند پاش صبر کردم ...براش تو بهترین جایگاه شغل پیدا کردم ...با رئیس یک مجتمع اشناش کردم ...با افسردگیش کنارش موندم ...با اینکه خانوادش مخالفت کردن تنهاش نزاشتم ...وقتی مامانش بیمار بود ارومش کردم ... وقتی همه گفتن از پسش برنمیای من پشتش بودم چطوری بخاطر اختلاف خانوادش با ازدواجمون اینقدر راحت دل برید چرا نجنگید ؟؟؟ من که با شرایط بحرانی جلو خانوادم وایسادم گفتم میخوام براش صبر کنم چرا نجنگید .چرا ؟؟ نکنه من بد بودم واقعا؟؟؟؟نکنه من نتونستم نگهش دارم ...