این قضیه برا ۳۰ سال پیشه
روستای پدریم
یه آقایی که میگن خییلی بداخلاق بوده و خیلی خانواده رو اذیت میکرده..
یه شب خانوادش یعنی زن و بچه هاش میکشنش اول میزنن بی هوش که میشه تیکه تیکه میکننش اهر جنازس پیدا نشد چون هر تیمش رو یه جا انداخته بودن و جک و جونور ها خورده بودن احتمالا...من هنوز یادمه دورهمی های فامیل که شروع میشد از قتل این طرف حرف زدن چه خوووف عجیبی مجلس رو میگرفت فکر کنم طرف ۶ تا بچه داشت که بزرگترینش ۱۶ ساله بود شما تصور کن چند روزی طرف محو میشه همه روستا دنبالش آخرش بچه آخر که حدود سه چهار ساله بوده تو حرف های بچگیش تو بازی لو میده که بابا رو فلان کردیم...
وااای یا صاحب صبر. خدا شاهده الان که دارم میگم با وجود این همه ستااال و هزار بار تعریف کردن موهام سیخ شد
میگن چندین ساله شوهره همش میگه بیا حق و حقوقت رو میدم اضافه تر هم میدم (وضعش خوبه) جدا شیم زنه راضی نمیشه و دیوونه بازی درمیاره
برادرهاش پدرش همگی میگن ما پشتتیم جداشو ، پدره حتی ارثیه ی این دخترش رو قبل همه داد که نگه مشکل مالی دارم جدا نمیشم
هیچکس نمیدونه چرا با اینهمه خفت داره زندگی میکنه. حتی جونش هم داشت از دست میداد یعنی شوهره داشت میکشتش باز داره زندگی میکنه
من که ندیدم ولی میگن تو عروسی ها مهمونی ها از یقه شوهره اویزونه دائم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
