همیشه آرزوداشتم یکی یه دوستی یه عشقی، کسیو خدا وارد زندگیم کنه ک منو بفهمه درکم کنه
ولی انگار هیچکی منو نمیفهمه بخصوص خانوادم
از سرکار ک میام درک نمیکنن خستم بهم همش تنش عصبی واردمیکنن نمیزارن استراحت کنم همش اذیتم میکنن تو دعواهم حتی اگه حق با من باشه حقو میدن ب خواهرکوچیکترم،هیچوقت تا حالا پشتم نبودن
من بخاطر اینکه پول کلاسای کنکوری رو جورکنم میرم سرکاربعدتا یع چی ازشون میخوام میگن توک کارمیکنی پول داری همونوخرجت کن
خودشون ک خرج کنکورمو نمیدن چون پشتم هی زورمیکردن برو همون رشته زپرتی ولی من تصمیم خودمو گرفتم
من تواین چهارماه ک سرکارمیرم حتی یه هزاریشم براخودم خرج نکردم چون چس مثقال حقوق کم میگیرم تازه تواین چهارماه هنو پول کلاسام کامل جورنشده همش تحت فشارم اصلا منو درک نمیکنن
همش بهم سرکوب میزنن
همیشه آرزوداشتم تشویقم کنن بگن دخترمون مستقله درس خونه خودش داره پول تحصیلشودرمیاره ولی بدتر میکوبن تو سرم
کاش منم جای اون دخترایی بودم ک تو نازونعمت بزرگ شدن وخانوادشون همه خرجاشونومیده وبازم تن ب درس نمیدن