میدونم باورش واقعا سخته و خودمم هنوز شوکه ام اخه چرا و چطوری😣😣 خیلی حس بدی بهم دست داد....
دیشب حدودا ساعتای یازده بود من تو آشپزخونه بودم داشتم از تو یخچال یه چیزی برمیداشتم یهو صدای بسته شدن در شنیدم یعنی خشکم زد چند لحظه بعدش با هزار ترسو لرز رفتم تو پذیرایی دیدم خبری نیست اینم بگم من تنها بودم . بعدش رفتم سمت اتاق خوابا دیدم در اتاق خودم که هر موقع تنها میشم تو خونه همیشه بازه ولی بسته بود ولی بازم گفتم حتما باد اومده بسته شده ولی خب پنجره اتاقمو مخصوصا شبا اصلا باز نمیزارم
وای ددم وای
خودشم دیدی یا نه
حالا چیکار کردی
لایک
در اتاقمو باز کردم لامپو همیشه روشن میزارم و خب روشنم بود و پنجره هم چک کردم که شاید باز گذاشته باشم ولی بسته بود ، خلاصه همینجوری همه جارو نگاه کردم دیدم چیزی نیست یکم ترسم کم شد بعدش که خواستم برم بیرون لامپو خاموش کردم خواستم درو ببندم چون یه ذره باز میترسیدم یهو دیدم گوشه پرده اتاقم یه لحظه تکون خورد و من رسما پشمام ریخت
وای ی کاربری میگف شب بوده تو هال همه خاب اینم با گوشی بازی میکرد بعدد میگف یهو یکی اومد بیرون میگف اونم دسش گوشی بود و نورش ب صورتش خورده بود چشاش هم از حد بیرون زده بود و بیش از حد در صورت کوچیک و میگف اصلاااا اونو نمیشناختم😑
جیش نزدی؟
من نمیفهمم چقدر قلب نی نی سایتیا خوبه
بیخیال بابا
ما یه صدا بشنویم سکته مغزی و قلبی باهم میکنیم
بعد دیدید هنوز زنده اید؟
😑
قشنگ خشکم زد یک دقیقه کامل خیره شدم به پرده اتاقم و دیدم دیگه تکون نمیخوره گفتم من یا خیالاتی شدم یا حتما یه چیزی هست در اتاقمو بعدش بستم و بلافاصله با سرعت بازش کردم در حد یک ثانیه یه سایه سیاه دیدم از کنار پرده اتاقم رد شد و قلبم اومد تو دهنم 😣😭😭 واقعا دیگه حالم بد شد گفتم همه اینا نمیتونه اتفاقی باشه دیگه زنگ زدم فورا به داداشم که بیاد خونه مامانمم همراهش بود
