بذار ی مثال برات بزنم
ما جوجه رنگی داشتیم با خالم خریده بودیم ما تو قفس نگه میداشتیم اصلا دست مالی نمیکردیم
ولی مال خالم اینا دو روزه مرد
جوجه های ما روز به روز بزرگ تر میشدن ی روز خالم برگشت گفت وا اینا چقدر بزرگ شدن چی میدی بهشون
تا صب یکیشون مرد
فرداشم یکی دیگع
مادر من سیاتیک داره ی ماه بود هیچ دردی نداشت خالم فهمیدی برگشت به مادرم گفت خوبه دیگه یدونه درد داشتی اونم دیگه نداری همون شد مادرم از فرداش تا الان افتاد تو جا
خدا لعنتش کنه خدا به سرش بیاره