خونموآب برداشته همسایه پایینی اومده میگه

خونمون آپارتمانیه..باشوهرم صبح میریم سرکار،عصرمیام..زده شوفاژ ترکیده خونموآب برداشته..سقفم چکه کرده.طبقه پایین..زودرفتن فلکه روبستن تامابیایم..فرشا،کارتونایی که اسبابموجمع کرده بودم خیس شدن..دختره ومادره اومدن بالا..میگم وضعیت خونه منوکه میبینی مطمعناازمال من بدترنیست خونت..ازقصدم که همچین کاری نکردیم..میگه دعامیکنم تااخرعمرت مستاجربمونی که لیاقت نداری🙂🙂میگم منم دعامیکنم دخترت خوشبخت بشه،میگه دخترمن خوشبخته.(باخودم فکرمیکنم ازچی انقدمطمعنه که میگه،ازخداش مطمعنه،خداش مطمعنش کرده،کاش خدای منم اینجوری بودکه مطمعنم میکردپنج سال قبل، که منم خوشبخت میشم،که صدای دعواهامون باعث اذیت نشه که بیان بگن)اذان میداد،سپردمش به خودش،گفتم روزایی که من کشیدم به سردخترش بیادتاببینه من چی کشیدم،که دل شکوندن هنرنیست،که آدم ازفردای خودش خبرنداره،که قضاوت نکنه…💔💔