2777
2789
عنوان

خاطرات بد زایمان

753 بازدید | 37 پست

سلام 

من امروز رفتم دیدن زائو یاد زمان خودم اوفتادم که بین تفاوت فرهنگی خانواده ها گیر کرده بودم و دخترم همش گریه میکرد....مامانم و شوهرم دعواشون شد شوهرم دخترمو روز سوم برداشت برد و مامانم ر  مجبور شدم بفرستم خونه تا بچه رو برگردونن....شوهرم بدون بچه اومد بعد یکساعت دخترم رو فرستادن.....بعد اون ماجرا بغل هیچکس نمی‌دادم استرس داشتم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چرا دعواشون شد اخه؟

دخترم گریه میکرد ساکت نمیشد شوهرم به مادرش زنگ زد مادرش گفت قسنی بده حالا مامانم هم میگفت شاید گشنشه منم داشتم سینه به دهنش میدادم شوهرم سرم داد زد که به زور نده بده مامانم هم ناراحت شد بینشون بحث شد اونم رفت خونه مادرش با بچه

من پروسه زایمان خودم کلا سخت بود از زایمان طبیعی رسیدم به سزارین و لخته خون دادم و ... 

بعد هم رفتم تونه مامانم تا ازم پرستاری کنن مادر شوهرم همون روز اول امد گفت حالا که نیومدی خونه ما  باید بچه هر روز بیاری ما ببینیم هر چقدر شوهرم و پدر شوهرم گفتن اوضاعش خوب نیست تو برو گفت همین که من میگم خلاصه من ار روز که شوهرم نبود صبح تاکسی میگرفتم میرفتم خونه پدر شوهرم تا عصر نمیذاشتن بیام اونجا هم اگر دراز میکشیدم مادرشوهرم کلی حرف می‌زد که پاشو راه برو بخیه جوش بخوره حتی ظرف ناهار میشستم وای وقتی یادش میفتم حالم بد میشه 

یدونه همسر و مامان عاشق
عزیزم من دوماه دیگه زایمان دارم ومادرشوهرم توهرمراسمی که داشتم دعواراه انداخته بشدت میترسم که سراینم ...

بره بمیره برو خونه مادرت بعد زایمان احتمالا کمتر بیاد دیدنت کلا مراسمی چیزی نگیر از اعصابت مهم تر که نیس

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز