2777
2789

بچه ها الان یادم اومد گفتم براتون تعریف کنم

مامان من یه زن دایی داره که سیده و خیلی هم معتقد و نمازخونه و ... همیشه هم یه تسبیح کربلا و مهر هم همراهشه ولی  خیلی ترسو هستش خیلی

یه روز داشتم بهش می خندیدم که مامان این زن دایی چقدر ترسوهه پخ میگی می ترسه بخصوص شبا

من رو هم با این  کاراش می ترسونه

آدم‌مومن نمیترسه که

خششش خش خش خش                         چیه خب امضا کردم دیگه  آقا ببخشیدا ولی تو کتم نمیره چند سال اینجا عضو باشین ولی تعداد تاپیکاتون صفر باشه،ناقلاها نکنه یه شخصیت دیگه با یه کاربری دیگه و هزارتا تاپیک دارین🤪🤪من اصلا مشکلی ندارم با اینکه کسی تو تاپیکام بگرده و راستش اصلا درک نمیکنم چرا خیلیا مشکل دارن با این موضوع😇

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مامانم گفت که

 یه شب سرد زمستونی سالای ۷۵ که خیلی هم سرد بوده و دایی سرکار بوده و هنوز نیومده خونه . زن دایی با بچه هاش که بزرگشون۷ ساله بوده و بقیه شام میخوذرند و می خوابند

من یک عدد زن باردار کنجکاوم ک اومدم ببینم چی ب چیه😐یکی لایکم کنه بیام بخونم

دو مورد از بیهوده ترین احساسات: غصه خوردن برای اتفاقی که افتاده است و نگران اتفاقی که احتمال دارد و در آینده روی دهد𖠌☕︎

هنوز یکی دوساعتی نگذشته که زن دایی می بینه دایی اومده رو سرش و دستشو گرفته که پاشو

 زن دایی تا دایی رو می بینه بهش میگه چی شده چه بی صدا اومدی من هر شب از صدای موتورت بیدار میشدم کی برات  در حال وا کرد؟   اما دایی همچنان ساکت بوده و حرف نمی زده

مامانم گفت که  یه شب سرد زمستونی سالای ۷۵ که خیلی هم سرد بوده و دایی سرکار بوده و هنوز نیومده ...

از کاربر قدیمی این مدل تایپ‌ کردن بعیده 


دور از تو بادا اهرمن...💚🤍❤️ هوا گرگ و میش.. نسیم خنک..صدای اذان صبح... یه جون تازه و یه روح تازه..😁💖 (هنوووزم چایی با دانمارکی خیلی میچسبهههه😂😋) ... اتفاق میفته رفیق...شاید دیرتر شاید دورتر...زمانیکه صدای قهقه ت خط بطلان میکشه بر تموم غمهاییکه کنج دلت جا گرفتن تا یاداور روزهایی باشن که هرچند سیاه هرچند تلخ اما گذشتن..طاقت بیار و ببین اون اینده ای رو که حق توئه..خدا هواتو داره خدا هوامونو داره دلسرد نشو از های و هوی گذرای باد..اتفاق میفته رفیق..❤️ 

زن دایی پا به پای دایی میرن تو اتاق دیگه و دایی خیرهزن دایی رو نگا میکرده زن دایی کم کم ترس ورش می داره و سر تا پای دایی رو ور انداز میکنه و می بینه بله  پاهاش پای ادم نیست

بعدش دیگه بسم الله میگه میدوه تو اتاقی که بچه ها خوابن و در و محکم می بنده بجه ها رو بیدار می کنه  و چراغای خونه همه رو روشن می کنه و از ترس می لرزیده

حالا دایی میاد پشت در تو کوچه هر چی در میزده زن دایی در و باز نمی کرذه خونشون اینجوریه که از تو خونه میشه داخل کوچه رو دید

زن دایی ، میدیده دایی پشت دره اما میگفته خوب اگه تو فلانی هستی موتورتو نشون بده اگه فلانی هستی پاتو نشون بده

کل محله می ریزن تو کوچه و همه می فهمن که چی شده بوده

بالاخره بچه ها میرن در و باز می کنن

 ولی هنوز که هنوز زن دایی می ترسه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز