زن دایی پا به پای دایی میرن تو اتاق دیگه و دایی خیرهزن دایی رو نگا میکرده زن دایی کم کم ترس ورش می داره و سر تا پای دایی رو ور انداز میکنه و می بینه بله پاهاش پای ادم نیست
بعدش دیگه بسم الله میگه میدوه تو اتاقی که بچه ها خوابن و در و محکم می بنده بجه ها رو بیدار می کنه و چراغای خونه همه رو روشن می کنه و از ترس می لرزیده
حالا دایی میاد پشت در تو کوچه هر چی در میزده زن دایی در و باز نمی کرذه خونشون اینجوریه که از تو خونه میشه داخل کوچه رو دید
زن دایی ، میدیده دایی پشت دره اما میگفته خوب اگه تو فلانی هستی موتورتو نشون بده اگه فلانی هستی پاتو نشون بده
کل محله می ریزن تو کوچه و همه می فهمن که چی شده بوده
بالاخره بچه ها میرن در و باز می کنن
ولی هنوز که هنوز زن دایی می ترسه