شمام برای همچین چیزی واکنش نشون میدین یامن فقط اینجوریم؟

من این حسونسبت به مادرشوهرم داشتم عکس نوه های دیگشومیذاشت عکس بچه منونه ولی الان سعی میکنم مهم نباشه برام

ناراحت میشم اما عکس العمل نشون نمیدم 

یه بار بابام عکس خواهرمو گذاشته بود رو صفحه گوشیش من دیدم اینقدر بهش گفتم اره تو اونو بیشتر من دوست داری که گذاشتی رو صفحه گوشیت هیچی دیگه الان عکس صفحه گوشیش عکس گله حسودم خودتونید     

بی خیال مهم نیست تازه هر وقت دیدی گوشیشو بلند بگو جانم عشق خاله 

ن من بدم نمیاد 

خداشاهده خواهرزاده هام انگار بچه خودمن 

ی ذره هم حس نمیکنم بچه کسی دیگس پاره تن من هستن 

بیخیال مهم نباشه برات

منم کلا آدم بی شانس بدبختی هستم از همه طرف تنها کسی که دوسم داره مامانمه  مریض میشم  یا دیر میرم خونه مامانم بابام اصلا زنگ نمیزنه  که خوب شدی  یا اینکه بیا خونمون اما خواهرام دیر میرن یا مریض میشن بابام میره بهشون سر میزنه وزنگ میزنه بهشون 😔😔😔😔هم از طرف شوهر هم ازطرف خودم شانس نیاواردم

اصلا برام مهم نیست .این احساسات رو از خودت دور کن وگرنه به همه چی حساس میشی .این شروع کار میشه هرچی برا اونا بخره تو ناراحت میشی یا فلان . اون بچه هم کم کم حساس میشه .

بنظرم سعی کن از چیزای دیگه لذت ببری فکر کن اگه جای بچه ها عوض میشد دوست داشتی خواهرت به شرایط تو حسودی کنه؟

اصلا درگیر رفتارای دیگران نیستم چند ساله رو خودم تمرکز کردم و تفسیر دیگرانو گذاشتم برای خدا😁

احتمالا اون دامادشونو بیشتر دوس دارن

ما که ۴ تا نوه داریم دیگه کسی حساس نیست

مثلا روی گوشیم عکس برادرزاده هامه تو لپ تاپ عکس خواهرزاده هامه

ولی خب بچه های برادرم کوچکیترن معمولا اونا رو میذارم حتی بچه های خواهرمم اعتراضی ندارن😁دیگه میدونن من عاشق بچه های کوچولوئم

تو دلت دقیقا مثل دل یکی ازخواهرامه😍حس میکنم اون بچه های منوبیشتردوست داره تامن بچه اونو 

انقدبادل وجون وبامحبت قربون صدقه بچه های من می‌ره ولی من درحداون نه واقعا

مامان منم عکس پسرمنو گداشته صفحه اصلی گوشیش.پسردومم و پسرخواهرم را گداشته صفحه قفل گوشی.یعنی خواهرم همچین حسی میگیره.البته مامانم تو رفتارش اصلا فرق نمیزاره ولی خواهرم که مجرده نیگه هیچ کدوم از بچه هاتون علیرصانمیشه یعنی پسربزرگ من

ی چیز بت بگم.. من وقتی ازدواج کردم بجاخونه اجاره کردن پولمون رو دادیم ماشین ک شوهرم روش کارکنه چون پدرم گفته بود بیایین پیش مازندگی کنین و بچه مم همونجابزرگ شد من حسرت زندگی مستقل داشتم حسرت ی سوئیت کوچولو ک حتی اجاره باشه خانوادم خوب بودن محبت بسیارکردن کمک مالی زیادکردن لطف زیاد داشتن ولی میدونی چی این وسط خوب نبود؟.ما استقلال مالی و استقلال تو زندگی مشترک نداشتیم قربون مادرم برم ک بچه مو بزدگ کرد ک من درس بخونم ولی من حسرت میخوردم چون بچم وابسته مادرم شده بود کلاپیشش میخوابید منو نمیخواست ب مامانم میگفت مامان ب بابامم میگفت بابا و این وسط زن داداشم ب گفته ی خودش خیلی بم حسادت میکرده ک یکی هست بچه مو بگیره و من راحتم. ب گفته ی دومادسابق مون ازحسادت میترکید مستقیم ب خودم میگفت چقدر پول جمع کردین؟ ی وسیله ک میخریدیم خودمون زحمت میکشیدیم فکرمیکردن پدرم خریده ب زبون نمیاوردن فقط بد رفتاری میکردن و حسادت و چشم میزدن مارو  فکر کن انقدر حسرت تودلمه ک ارزو دارم ی بچه دیگه داشته باشم تاطعم مادرشدن رو درست حسابی بچشم تو چی میدونی ک کی چرا و چطور زندگی میکنه؟ پدرمن ب بقیه نوه هاش میرسید ولی میگفت من دستم تنگه ک واقعا هم من دربرابر زندگی بقیه هیچی نداشتم هیچی هیچی فقط حسرت. داشتم. فک کن زن داداشم ماشا الله خونه زندگی بهترین ماشین بهترین سفرهای زمینی و هوایی بهترین کادوها من هیچکدوم ازاینارونداشتم اون حسادت میکرد ک من کنارمامانمم و بچه مونگه میداره ودرس میخونم و اذیت نیستم و خیلی چیزای دیگه. نه فقط زن داداشم بلکه همسایه ها هم میگفتن کیمیخوای بلند شی ازاینجا؟ یا میگفتن بچه داری بلدنیستی بچه ت مامانت بزرگ کرده ی لباس برا بچم میخریدم میگفتن بابات خریده ایناروگفتم ک بدونی شاید همه چی اونجوری ک توظاهرمیبینی نیست.