شوهرم اصرار داره بریم پارک 😒😒😒😒

بچه هم دارید ؟!

باهاش حرف بزن لطفا ببرش پیش مشاور کاربلد 

احساس میکنم همسرت افسردگی داره با چند تا دارو و قرص روحیه اش از این رو به اون رو میشه حتما یه نوبت انلاین از روانشناس براش بگیر

چون بچه داری واقعا دلم نمیاد بگم جدا شو ولی ادم بچه نداشته باشه جدا شدن راحت تره 

اما پسرت هم به پدرش نیاز داره 

نه بچه ندارم

میگم شاید غذا درست نکنم بفهمه ، ولی از یه طرف درست نکنم می‌ره شام و ناهار خونه فامیلاش ، بعد همه کم کم میفهمن از مشکلاتمون یا همه کنجکاو میشن پس من کجام و چرا غذا درست نکردم 

نمی‌دونم چیکار کنم برای درست شدن این زندگی

نه مس این کار باعث میشه هم از هم دور بشین هم عادت کنه هم به قول خودت همه بفهمن . باهاش صحبت کن هر کسی یه قلقی داره از بزرگتر کمک بگیر که ازش  حرف شنوی داره یا مشاوره

عزیزم💔

 ما خودمون از نظر مالی خیلی خوب بودیم بعد از ده سال خونه خریدیم بچه دار شدیم ماشین خریدیم یه دفعه همه چیز عوض شد الان مستاجریم ما کل سرمایه ۱۵۰تومن😔

گاهی انقدر دلم میگیره میگم من زن کافی نبودم 

افسردگی شدید داره ۴ بار خودکشی ناموفق داره 

باید بستری بشه نمیشه 

منم خسته شدم منم داغون کرده دیگه 

چقدر عین همیم 

ما هم برشکست شدیم صفر صفر

حرف حسابش چیه باهاش حرف زدی؟

 گاهی مسایل اقتصادی خیلی ذهنشونو درگیر میگیره و کلا از روابط دور میشن 

باهاش حرف بزن با ارامش

خیلی شرایط سختی داره 

لطفا از بقیه کمک بگیر 

پدر مادر دوست هر کسی که ازش حساب میبره 

قبل از ازدواج هم اختلال داشت یا نه ؟

خیلی حسرت ها پشت این نوشته ها هست 

وقتی نگاه میکنم میبینم هیچوقت ادم صبوری نبودم شاید کمی بیشتر صبوری میکردم اوضاعمون این نبود 

میگه حوصله ندارم ، در حدی شده که دیگه خونه مادرش هم نمیره سر بزنه... همش امروز فردا ، آخر هم نمیره ، شاید یه ماهه نرفته 

میشه بیشتر توضیح بدی منظورت از صبوری چیه 

گاهی باید سختی راه رو تحمل کرد تو زندگی دونفر وقتی یکی بیش از حد از خود گذشتگی داشته باشه درکنارش. صبوری همسر هم لازمه 

من اصولا انسان وایسته ای بودم و راحت طلب خیلی درگیر این نبودم که به خودم سخت بگیرم رفتیم جایی خونه خریدیم همش به همسرم میگفتم دوره همسرمم گرفت خونه رو فروخت

با بچه ها یا خانواده خودت یا با دوستات حتما ک نباید شوهر بیاد

به برادراش خبر دادم گفتم محل ندادن 

خیلی عوضی تشریف دارن 

شوهرم موقعیت بدی داشت

منم تنها با پسرم بودم داداشش اومد کارت پولم رو گرفت که مثلا خرج شوهرم کنه و خرید خونه 

از دو تا کارتم روی هم ۱۷ میلیون داشتم کل پول رو برداشت و در رفت

من حتی ده هزار نداشتم برم خونه مادرم 

زنگ زدم داداشم اومد منو با پسرم برد

شوهرم بعد پنج روز مرخص شد اومد

داداشاش خانواده ش کلا عوضی هستن 

مادرش از همه بدتر 

از برادرش شکایت کردم مادرش نذاشت ادامه بدم انقدر الکی اشک تمساح ریخت

هیچکی رو نداره شوهرم 

الهی بگردم درکت میکنم 

ولی منتها من از صبوری بی اندازه داغون شدم 

الانم دارم صبوری میکنم یکی دو ماه دیگه تحمل کنم فقط بعد دیگه تموم میکنم نمیتونم واقعا ادامه بدم متاسفانه