سلام
قراربود ۹ ماه قبل عروسی من بشه ک ۴ روز مونده ب عروسی داییم فوت کرد جوون بود سرطان گرف
۴ سال و ۲ دوماهه ک عقدیم
جهاز من چیده شده
الان خونواده شوهر من هی میگن بعد چهلم یدونه جشن کوچیک برای پسرم میگیریم بیایم تورو ببریم مادرشوهرم هی زده تکرار نمیدونه ک من هنو عزادارم ۴۰ داییم هنو نگذشته
خونوادم میگن بعد محرم ک میشه دوماه بعد برا منی ک حق ندارم با نامزد عقدیم برم مسافرت و باید از ۱۲ شب زودتر برم خونه، نرم اهل خونه شروع ب غر غر مکنن و سه روز جهنمه واس من
وقتیم میرم خونه مادرشوهرم ک جهازم رفته طبقه بالاش هی میگن بیاین پایین بزارین تمیز بمونه یا نمیتونیم حتی عصر ها با نامزد عقدیم بخابیم چون مامانم میگه ب هچی دست نزنین فقط برین نگاه کنین بیاین😑ینی چی آخه
من ب شوهرم میگم بیا بریم آتلیه فرداش بریم مسافرت میایم یه جشن تو خونه خودمون میگیریم اون میگه ن من بعد چهلم جشن میگیرم میام میبرم
خونواده منم میگن بمیری هم مسافرت نمیرین میمونه بعد محرم
همسر منم میگه خسته شدم مخام برم مسافرت مخام خونه خودم باشم فلان تا قبل محرم باید تو خونه من باشی
چیکار کنم من هردو طرف فشار میارن تا میام حرفی بزنم میگن خفه شو امروز خیلی هرس خوردم و حوصلم سررفت گفتم مامان من دیگه نمیتونم بمونم مخام برم دلم گرفته فشار میاد بهم قاطی کرده ک تو حرف نزن بعد محرمه عروسیت میگم ب بابا لاقل هفته یه بار بمونم میگه خجالت نمیکشی میگی مخام بمونم میمونی اونجا چجوری روی پدرت نگا مکنی