مادربزرگم ( پدری)
وقتی جد پدریم که مادرش میشده از دنیا میره ، یه سری وسایل های اونو میذاره کنار دیوار جلوی در که نیازمندی بود برداره دیوارای خونه ش کوتاهه کلا
بعد اینکه نماز شب رو میخونه اومده که پرده رو بندازه و بخوابه
میبینه یه نفر کنار لباسا وایساده !
چند دقیقه دیگه میاد ، دوباره میبینه یه نفر وایساده
تسبیح بر میداره و ذکر میگه
تا دم دمای صبح هی میرفته دم پنجره و باز اینو میدیده که هنوز کنار لباسا وایساده
تا اینکه صبح میشه و بعد اذان دیگه اونو و وسایل رو نمیبینه
اینو وقتی من بچه بودم شنیدم تا یه مدت تنهایی دستشویی نمی رفتم