بابام همش الکل میخوره هی از خود بیخود میشه چرت و پرت میگه، میخوابه...
خستم دیگه دلم برای بابای قدیما تنگ شده، خیلی دوستش دارم دلم میخواد همش باهاش حرف بزنم ولی با این اوضاعش اصلا نمیشه!کافیه تا من یه حرف بزنم و اون حرفه بشه سلاحی برای دعوا با مادرم!
نمیتونم دیگه خونه رو تحمل کنم!همه باهاش حرف زدیم گوش نمیکنه!
انقدر فشار رومه میگم خودکشی کنم ولی میترسم!خدایا این حق من از زندگی نبود😔