مادرشوهرم همش دخالت میکنه تهشم میگه منم جای مادرت بدت نیاد همین شبی من غذای بچم رو دیر اماده کردم شوهرم یکم غر غر زد گفتم یه امروز شده گفت تو خودت فردا نون نخور ببین چطور میشه منم گفتم باشه صبح تا شب هیچی نمخورم مادرشوهرم یهو گفت خیلی نازک نارنجی هستی و نصیحت الکی
تنها نیستی مادرشوهرمنم فضول ولقمهام میشماره یه جوراب بخرم چپ میشه تازه شاغلم درامدم از پسرش بیشترها
چون اسمش مادرشوهره هر چی بگه بهتون بر میخوره
طفلکی چیزی نگفته که
مال ما بدتره عادت کردیم
اشتباهت اینجاس ک جلو مادرشوهر با شوهرت بحث میکنی ک اونم بخودش اجازه بده دخالت کنه
خدا شاهده چهار ساله از وقتی پدر شوهرم فوت کرده چسبیده بهمون خونه هامون واحد بغل همه شوهرم همیشه پاتوق اونجاست فقط شبا برا خواب میاد خونه اعتراض کنی میگه مادرم مهم تر از تو هست با اینکه یه دختر و یه پسر دیگه غییر از شوهرم داره دیروز از مسافرت برمیگشتیم هر ماشینی میدیدم دو تایی تنها بودن بغضم میگرفت اخه چهار ساله تنها نه تو شهر نه مسافرت تنها نرفتم حتی جلو بغل دست شوهرم نشستم
دیدم موقع ما پرواز میکنه جلو بشینه موقع خواهر شوهر میگه عقب میشینم پام درد میکنه
راستی عزیزم بخیه هات خوب شدن ؟نینی چند ماهشه ؟
اسی ماهم مثل شماییم ولی زیاد اثرم نمیکنه فقط دیروز مادرشوهرم میگه یه نفر گفته تو فقط زهرا و سجاد برات عروس و پسرن به جای اینکه بیان بگن اینا بهت محبت دارن توهم حواست بهشون باشه و گره بدن به هم از هم فاصله میندازن و خودشون کاری نمیکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
