ی بار سر شب اومد گفت فقط بیا منو بغل کن چرا عروسکتو بغل میکنی با شوخی گفتم تو که غر میزنی حرف میزنی میگی فلانی اخم میکنی سمتت میام این عروسک زبون بسته همش در حال خندیدنه بغلش میکنم😅
بعد اون مثل شب های دیگه روشو کرد اونور. سمتش رقتم همچنان اونور بود باهاش حرف زدم که بدونه قهر نیستم به قولی نازشو خریدم هنوز پشتش بهم بود
مستقیم گفتم تحویل نگرفت منو
همون اول شب بهم گفت بیا کار کنیم جوابی ندادم اونم چون گفتم چرا روت اونوره جواب ندادم
الان بیدار شدم تمام بدنمو پشه داشت میزد بهش گفتم پشه منو زده خداروشکر امشب گفت (عه) فقط همین💔
به همینم راضیم چون شبای دیگه میگفت برو بابا پشه کجاست؟
جاشو نشون دادم هیچ واکنشی نشون نداد حداقل داداشم بود یه محبتی میکرد با ناز و عشوه صحبت کردم تا نشون بدم قهر نیستم خودشم رفتارش عادی بود(البته منظورم قهر نبود وگرنه این رفتار عادی شوهرا نیست)
دوباره پشتشو کرد خوابید
دستمو انداختم روش تحویل نگرفت بهش گفتم چرا بغلم نمیکنی هیچی نگفت
چند باز پرسیدم گفت تو نمیای یا ساکت باش چرا نصف شب میگی گفتم من که الان همش میام سمتت
کلی خودمو غرورمو شکستم چند بار کشیدمش سمت خودم ولی پشتشو بهم کرد بهم گفتم حرف بزن دلیلتو بگو الان که دارم همش سمتت میام چرا پشتتو میکنی چشماشو عین قورباغه کرد زل زد بهم انگار بدهکار شدم💔
منم رومو کردم اینور دوباره
اینو مینویسم یادم بمونه که ساعت ۳ و ۱۵ نصف شب دارم به پهنای صورتم اشک میریزم😭 فقط میدونم گناهی نداشتم که این زندگی سرم بیاد