مثل اینکه این بار واقعا تصمیمش جدی بود چون از تهران قهر کرد اومد خونه عمم شهر خودشون
دوماه قهر بود و پا نذاشت خونشون
هرچی شوهرش اومد التماس کرد گریه کرد به همه اقوام و اطرافیان رو انداخت که توروخدا من دوستش دارم من دست خودم نیست قول میدم برم دکتر درست شم بخدا این بار فرق میکنه
اما فاطمه میگفت من دیگه خسته شدم دیگه نمیتونم باهاش بمونم جوونیم گذشت حداقل نمیخوام الان توی تنش و استرس باشم الان دیگه ارامش میخوام
حتی ما باورمون نمیشد ولی از عشقش به علی چشم پوشی کرد و رفت اقدام کرد واسه طلاق
توی این مدت علی خیلی اومد خیلی سعی کرد که فاطمه رو برگردونه
همونجور که گفتم علی خیلی دوستشون داشت هم فاطمه رو هم بچه ها رو
ولی دست خودش نبود که بیماری روانی داشت و تا عصبی میشد خون جلو چشاشو میگرفت و هرچیزی بود و نبود خورد خاکشیر میکرد