ممنون
من خوبم حالا
یکی از دخترعموم هام با پسرعمم ازدواج کرده
برادر پسرعمم که متاهل بود واسه کار اومده بود تهران دوسال خونه ی دختر عموی بدبخت موند ولی دختر عموم چیزی نگفت
فکرشو بکن واسه ی رابطه دختر عموم ذوق میکرد اونم اگه تنها میشدن
یعنی ارزوی دخترعموم این بود راحت بگرده تو خونه
اره خیلی سخته من پارسال یک ماه برادر شوهرم و خواهر زادش خونم موندن، من مردم، با شوهرم دعوام میشد روم نمیشد صدامو بالا ببرم یا حرفایی که دوس دارمو بزنم، در مورد غذا هم شاید یه روزایی دوس نداشتم اشپزی کنم ولی واسه اونا مجبور بودم، خیلی بد بود☹️
اولش فکر کردم بخاطر این که پدر مادر نداره میاد ولی اگه اینجوره اصلا زیر بار نرو اون میاد اینده خودشو بسازه بعد ارامش شما رو میگیره مگه میشه الان نمیدونی چه خبره بعدش میبینی زندگی خصوصی و ارامش نخواهی داشت منو با برادر شوهرم یه ساختمون هستیم بچش هر از گاهی میاد ادم ارامش نداره چه برسه یه جا باشیم کلا
عزیزم تو عروس اون خانواده ای نمیتونی نقش مادر بازی کنی براشون که ، پسر عمت تا الان کجا زندگی میکرده ؟ از این‌به بعدم همونجا زندگی کنه نامزدتم اگر تورو دوست داشته باشه ارامش و راحتی و زنش از هر چیزی براش مهم تره ، اگر ام برادرش واجب تر و مهم تره که دیگه خودت باید عاقل باشی متوجه‌بشی این زندگی تهش خوش نیست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
