عین دوازده سالی که رفتم مدرسه مهم ترین چیز برام درس بود
تمام تلاشم کردم
تمام توانم گذاشتم
شدم مثال برای درس خوندن تو فامیل
هیچ چیز. به اندازه یه رتبه ی خوب نمی تونست حالمو خوب کنه
هیچ چیز به اندازه آزمون بد نمی تونست حالمو بد کنه
ولی دیگه برام مهم نیست حتی به اندازه ی سره سوزن
گاهی موقع ها سر نوشت ما تو نرسیدنه
منم نرسیدم
برام مهم نیست رتبه ام بشه ده هزار یا صد هزار
چون با جفت اش به اونی که می خوام نمیرسم
با مشاوره هم صحبت کردم گفت پشت کنکور هم بمونی
طرف زیست ۴۰ درصدو یه سال می مونه می کنه ۷۰ درصد
زیست ۷ درصدو نمیشه کرد ۷۰ درصد 😢
با یه آرایشگاه صحبت کردم
۴/۵ ملیون میگیره صفر تا صد رنگ مو و انواع مش و آمبره و همه چی یاد میده بعدم همون جا استخدام میشی
هر رنگ هم میانگین ۵۰۰ هزار تومان سود داره
فقط من نماد درس خواندنم تو خانواده فامیل همه جا
مامانم حتی اگه برای انجام یه کاری تلاش نکنم میگه فک کن اینم مثل درسه
ولی دیگه برام مهم نیست حتی ذره ای
خسته شدم از بس زجر کشیدم آخرم هیچی به هیچی
خسته شدم از گریه های دو هفته به یکبار برای آزمون
خسته شدم از خونه موندن
خسته شدم از اینکه کنکور های سال های قبل و زدم دیدم درصد افتضاحمو و با تمام وجود نابود شدم
آرزو مرگ کردم 😢ولی زندگی قشنگه بدون اینکه تحصیل کرده باشی حتی
همین که صبح از خواب بلند میشم
همینکه مامانم دوسم داره همین مسائل روز مره و اتفاقات عادی و معمولی نمیگم همه چی ولی هیچ چیز اون طوری که من خواستم نشد
یادمه یه دونه تست هم. واسه ریاضی نزده بودم ریاضی کنکور ۴۰۱ رو زدم ۵۰ درصد زدم
اول گفتم من حیفه ریاضی ام این قدر خوبه برم آرایشگر بشم خوشم حیف میشه ولی من از این کتاب بدم میاد دیگه بریدم 😢