الان یه خانوم مستقل هستم که از خیاطی خرج خودمو و دخترم رو میدم
من تو خونه بابام جمعا ۴ تا دختریم فقط
و من دختر سومی هستم
تو ۱۶ سالگی بابام شوهرم داد به پسر عموم
ولی خیلی اذیتم کرد تا برسم به ۱۹ سالگی بابام از دنیا رفته بود که هی میگفت زندگی کن اگر نه من راهت نمیدم خونم ، زن باید بسازه
۱۹ سالگی از پسر عموم جدا شدم با یه فرزند دختر یکساله که الان یازده سالشه و جدا باهم زندگی میکنیم
خودم ۲۹ سالمه
اولش رفتم خونه مامانم ولی دیدم جام خوب نیست
و اذیتم ، دخترمم داره بزرگ میشه و....
یه خونه اجاره کردم و درآمدم از طریق خیاطی هست
بیمه کردم خودمو الان ۹ ساله بیمه م
توی یه کارگاه دوخت و دوز سر خیاط هستم
توی خونه هم خودم دوخت و دوز میکنم و مستری راه میندازم
با وام و نخوری و ارثیه بابام که فقط خونه ۱۰۰ متری بود
الان ۲۶۰ تومن پول نقد دارم تو بانک
خلاصه که دارم زندگی میکنم
دخترمم خداروشکر هم درسش خوبه هم تو کارای خونه داره کم کم مهارت میگیره و کمکم میکنه
با برنامه ریزی و توکل به خدا پیش رفتم
مثلا عین این ده سالی که دارم خودم زندگی میکنم
هیچ شبی غذای پخته نپختم و حاضری خوردیم مگر اینکه مهمونی بودیم یا عروسی و تولد
حتی یه هزاری رو الکی هدر ندادم
نمیگم خوشه ، نمیگم هم سخته
میگذرونیم و پس انداز هم میکنم
وسایل خونم رو همه رو جدید کردم البته دست دوم
ولی دلم خوشه
خودمو با هیچ بنی بشری مقایسه نکردم
نگفتم من سه تا خواهر دارم خوشبخت چرا من نه
نگفتم چرا مامانم منو نمیخواد
خواهری که ده ماه کوچیک تره ازم خیلی میخواد
حتی بابامو حلال کردم
الانم وجدانم آرومه و خوشحالم
خدارو شکر 🌹🌸🌼🌻