من هرگز لباسای رنگی و عروسکای خشگل ت بچگی ب چشم ندیدم 🥲
یادمه یه بار مهمون داشتیم دختر هم سن من بود ۶ ساله…
یه جورابای خیلیییییی خشکککللللل رنگی داشت
مامانش شست گذاشت رو بند…
من کل اون شب دشتم دعا میکردم یادش بره برشون داره….
و دم رفتن یادشون اومد اومدن برداشتن…. و من چشام پر اشک شد….
هرگز هیچی از خانوادم نمیخواستم مطمن بودم نمیتونن تهیه کنن…
تا گذشت و ۱۵ سالم شد وشاغل شدم
تا به الان که دیگ خدارشکر درامدم داره روزی میلیونی میشه… اما میدونی هنوز چشم پیش اون جورابای خشگل …
هنوز دلم اون عروسکای قشنگ میخواد میتونم ده تا اتاق عروسک بخرم ت ی ساعت اما … وقتی عروسک میبینم متنفر میشم….
بنظرتون چیکار کنم ک گذشته فراموش بشه؟؟؟؟
(( یک درصد از صد درصد رو خلاصه تعریف کردم