سلام بچه ها
اول اینکه یه توضیحی بهتون بدم من ۲۵ سالمه و ۵ ساله که ازدواج کردم و حدودا از ۱۵ سالگیم به شدت خاستگار داشتم
نمیگم خیلی خاصم ولی چهرم نسبتا خوبه قد و هیکلمم اوکیه و به خودمم خیلی میرسم خانوادمم نسبتا خوبن
ولی اون و خانوادش با ما خیلی متفاوتن با اینکه توی یه محله ایم تفاوت فرهنگی بشدت موج میزنه و این چیزیه که من اصلا قبل ازدواج فکرشم نمیکردم
خلاصه توی ۲۰ سالگی با اینکه اصلا قصد ازدواج نداشتم و دانشگاه میرفتم هنوز در عرض یه هفته واسم خاستگار اومد و اصلا نفهمیدم چیشد که یهو دیدم عقد کردم خودم نه مخالف بودم و نه موافق
چون همسرم وقتی اومد خاستگاریم خودش رو خیلی آدم خوب و آرومی جلوه داد و کلا من هرخاسته ای عنوان میکردم حتی بدترین چیزا نه نمیگفت و همه رو موافقت میکرد
الان بعد از ۵ سال زندگی کم کم خود واقعیش رو نشون داده
خیلی آدم رو مخیه و کلا تا کسی باهاش زندگی نکنه متوجه حرفام نمیشه
مدام قهره و سر کوچکترین مسائل دعوا راه میندازه و مثل زنا قهر میکنه و من باید برم منت کشیش دیگه خستم کرده اصلا بهم توجه نمیکنه و انگار هرچی من بیشتر ب خودم میرسم اون حرص میخوره
با خانوادش هم متاسفانه توی یه خونه زندگی میکنیم و اونا هم خیلی دخالت میکنن و توی این ۵ سال نشده که من از خونه پامو بیرون گذاشته باشم و اونا نفهمیده باشن کجا میرم
البته شووهرم مقصر اصلیه حتی اگه اونا هم نپرسن اطلاعات کامل و دقیق میده حتی اگه بهش گفته باشم فلان چیز رو نگو
دست خودش نیس کلا آدم دهن لقیه و سره هیچ مسئله ای نمیتونم بهش اعتماد کنم
هنوز متوجه نشده ک خودش زندگی تشکیل داده
غذای خوب بخاد بخوره فکر پدرمادرشه یا مسافرت خوب بخایم بریم به فکر اوناس
هرچی از سرکار برمیگرده یا عصرا که بیکاره مدام طبقه ی پایین پیش مادرشه من نمیدونم اصلا هدفش از ازدواج چی بوده
حدودا هفته ای دو سه روز دعوا داریم و گاهی وقتها کار به کتک کاری میرسه
البته منم قبول دارم یکم لجبازم ولی خدایی حق من از زندگی این نبود
و مسئله ی دیگه که هس خیلی علاقه به تفریح تنهایی داره و رفت و آمد با رفیقاش ولی خیلی وقتا من مانعش شدم ولی کلا سبک زندگی مجردی رو خیلی بیشتر دوس داره
الان بعد از پنج سال هیچ احترامی نمونده و هرچی از دهنمون درمیاد ب هم میگیم و خونوادش هم صدامون رو میفهمن و تقریبا همه میدونن دعوا داریم
سر کوچیک ترین دعوا ها هم زنگ میزنه به بابام یا مامانم میگه بیاین نصیحتش کنین فکر میکنه همه مشکلا از منه
طلاق هم میتونم بگیرم و مطمئنم اینقدری عشق و علاقه نسبت بهش برام نمونده که از این نظر خیلی اذیت شم
ولی مشکلی که هست اینه که توی یه محله ای زندگی میکنیم که همه تقریبا باهم فامیل و آشنا هستن و طلاق رو خیلی بد میدونن و فعلا تا اینجا هر دومون دوس داریم جداشیم ولی آبرو داری میکنیم
حالا شما جای من بودین چه تصمیمی میگرفتین ؟
بنظرتون حق دارم؟؟؟؟