داشتم تست میزدم گفت چیه همش سرت تو کتابه گفتم تو کنکور دی که خراب کردم اینبار حداقل بخونم قبول بشم
برگشت گفت تا اونموقعی هم که قرول بشی یه بچه میندازم بغلت!
از همینجا شروع شد و بالا گرفت😔 اصلا دلش نمیخواد من پیشرفت کنم
اومدم خودمو زدم به خواب باهاش حرف نزنم اومده بالاسرم میگه پاشو شام گرفتم پروفسور منم نرفتم بیرون اومد لباس برداشت رفت حموم گفت پاشو برو بخور معلومه خواب نیستی
من با این چکار کنم آخه😥تازه این دعوای خیلی بزرگی نبود همینجوری اشکم داره میره😔