نمیدونم عزیز دلم من یه روزی عاشق خدا بودم شب تا صبحم عبادت و قرآن و کمک به خیریه بود خیلی بهش اعتماد داشتم ولی این بلا سرم اومد
اتفاقا دیروز اومد پیشم گفت بازم میام ببین آینه صبر و استقامتن هم خودش و شوهرش بهش گفتم چجوری انقدر زود کنار اومدی خیلی با آرامش گفت میدونم بچم الان تو بغل خداست🥺🥺🥺 وقتی میدونم شاد و راحته چرا ناراحت باشم؟ ولی من نمیتونم خودمو قانع کنم کاش بیشتر زندگی میکردن کاشکی بزرگ میشدن بیشتر زندگیه این دنیا رو تجربه میکردن آخرش که میمردن کاشکی الان نبود😔😭