من دبیرستان بودم خب اصن تو فاز عشق عاشقی نبودم
یکی اشناهامون که کم بیش میدیدمشون یه پسر داشت دوسال ازم بزرگتر بود
تو راه مدرسه چنباری ام خونشون رفتیم و مرسامها میدیدمش خلاصه یجورایی نیگام میکرد که انگار یه چیزی هست نمیدونم من دچار اشتباه شدم یا شمام اینجوری فک میکنید
همیشه جلو رام سبز میشد
خیلی خیره میشد از دورا نه از نزدیک
بعد یبارم احساس کردم با دوستش میخواست ه شماره ای چیز بم بده باهام ارتباط برقرار کنیم ولی بنظرم روش نشد
ولی بعدش قصیه برعکس شد من خیلی ازش خوشم اومد ولی اون دیگه هیچی نگفت 😬😬😬😬