دارم دیونه میشم با دوتا بچه کوچیک واستادم سر زندگیم اونم وقتی میدونم شوهرم چهارساله یه زن صیغه ای داره ولی اون چی اصلا دلش نمیسوزه وجدان نداره.اونقدر باهم جنگ و دعوا کردیم و بهش گفتم مم میدونم که چیکار کردی ولی هم انکار میکنه هم میگه آره دوس داری واستا نداری برو.بچه شیر میدم خیلی لاغر شدم هر کی میبینه میگم اره دیگه بچه شیر میدم.ولی کسی نمدونه از حرص و جوش هستش.تو خودم میریزم.ولی شوهرم راحت سرشو میزاره ک میخانه و بااینکه از دلم خبر داره ولی انگار نه انگار.من زندگیم دوس دارم نمیخام جدا بشم.و اینم میدونم شوهرم حالا حالاها اونو ول نمیکنه.بهم میگه تو خوبی کن تا باهات خوب باشم.چرا اینقدر بی چشم و رو هستن.همیشه تو دعوا میگه آره زن گرفتم ولی بعد میگه همچین کاری نکردم.و میدونم مثل سگ دروغ میگه چون من یه زنم و همه جوره درک میکنم و میفهمم زن داره.با خودم میگم اون زن رو پیدا کنم و آبروشون ببرم ولی باز میگم نه.چون من دیوونه میخام زندگی کنم پس چرا باز دعوا راه بندازم.اینم بگم خیلی بی سر و زبونم و از ش میترسم.
آقایون شما بگین چرا اینجوری میکنید ممکنه اون زن رو ول کنه.چرا وجدان ندارین فقط به فکر غریزه خوتونین. و گو ربابای زناتون.
خانوما بهم راهکار بدین چطوری دلمو آروم کنم.چطور بی خیالش بشم. و به این موضوع فکر نکنم.تاپیک هم زدم.راهنمایی میخام.مشاور میخام نمتونم مشاوره برم.همینجا راهنماییم کنین تا نمردم.تو رو خدااااا کمکم کنین.