من زنداداشم خیلی به شوهرم چشم داره بیشرف اهل دعا وجادو هم هست پدر و مادرمم کشیده سمت خودش هرچی به مامانم اینا میگم ازش طرف داری میکنن یه بار شوهرم خودش گفت بهم زنگ زده گفته خونه تنهام بیا شوهرمم گفته نه بهش گفته بود اگه تو نیای یکی دیگه میاد خیلی بیشرفه نمیدونم چیکار کنم الانم خونشون رو دارن میارن نزدیک ما کلی ناراحتم به شوهرمم کلی حرف میزنم میگه خیالت راحت از بابت من ولی اصلا خیالم راحت نیست اینقدر بیشرفه کلی ریدم بهش بازم با بابام اینا میاد خونمون