2777
2789

34 سالمه تو یه کانون گرم خانواده بزرگ شدم که زندگی گرمی داشنیم و بدون تنش.ارامش داشتم تو خونه....25 سالگی ازدواج کردم اومدم غربت شوهرم راننده ماشین سنگینه اکثر اوقات نیستش.وقتی هم هست دنبال کارا ماشینه..یا خوابه.چون بی خوابی کشیده.تموم مسئولیت زندگی رو دوشمه بچه مریضه خودم با اسنپ میرم و میام.خرید همینطور.اینجا کسی رو ندارم ک اگه دلم گرفت این تابستون خونش برم گاهی میگم کاش مامانم اینا پیشم بودن حداقل کاش .....بچم کوچیکه بهم خیلی وابستس نمیتونم کلاس برم...خانواده شوهرم هستن ولی ادم باهاشون راحت نیس میخای درد دل کنی قضاوتت میکنن گاهی میچزونن ادمو با رفتاراشون ...حسادت میکنن ب بعضی چیزا...با کسی رفت و امد ندارن.کلا سردن....ادم تو جمعشون راحت نیس....فقط میگن تو خونه بشینیم.حالا منی ک تو خونواده گرم و صمیمی بزرگ شدم معاشرتو دوسدارم یهو اومدم اینجا و این شرایط واقعا شکستم...خیلی شرایط سختی دارم..اینا نصفه نصفه سختیامه  یه چیز کلی گفتم چون طولانی میشه دیگه نگفتم 

ای که خوانده ای مرا  راه نشانم بده

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

درکت میکنم شوهرمنم کلا دوماه نیست ده روزخونه است خونه هم که باشه همش میگه این دوما۶ خوب نخوابیدم بیشترخوابه بیرونم زورش میادببره خونه بابام پیش خودمه ولی خوشم نمیادزیاد برم همش ازشوهرموکارش گلایه دارن اونم بجای من 

منم تو غربتم خانواده شوهرم اینجاست

مثلللل سگ پشیمونم 

شوهرم خیلی خوبه ولی همش سر کاره انگار اومدم یه شهر دیگه خونه مجردی که نه کسی میاد اینجا نه من میرم جایی

بر میگشتم عقب حتما حتما شوهری انتخاب میکردم که تو شهر خودمون باشه

کاربر قدیمی ام  کاربری شیشم   .دعام کنید منم مادر بشم ....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز