تنها نیستی عزیزم...
بزار ادامش رو من بگم...
بعد از اون همه عصبانیت، توی مغزت داد میزنی، ظرفا رو میشکونی، به روحت سیلی میزنی، و گاهی هم سرت رو تکیه میدی به دیوار یا پایه تخت و آروم اشک میریزی...
در اوج عصبانیت لبخند تلخ میزنی ولی انگار با هر لبخند داری هندونه ابوجهر میخوری... اون لحظه است که جمله:خنده من از گریه غم انگیز تراست رو با گوشت و پوست درک میکنی...
بعضی وقتا اگر شانس بیاری و بیرون از خونه باشی و باروون بیاد، راحت میتونی بی باک اشک بریزی و با باروون بی صدا بباری...
تنها نیستی ولی مجبوریم سرمون رو بزاریم روی شونه تنهایی و گریه کنیم...