2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

گذاشتی لایک کن 

تو مرا جان وجهانی 💕 عشق خنگولم ⁦👩‍❤️‍💋‍👨⁩ امروز ۱۱ اسفند ۱۴۰۳هست تو دلم یه عالمه غم غصه فکر خیال هست ولی امروز بیخیال غصه هام میشم آرزوهامو میسپارم به خدا که دیر داده ولی بهترینشو  داده خدایا  ۱۷سال گذشت لطفا به من یه خونه بده که همیشه رویاشو داشتم آرامش بده خدایا حالمو خوب کن ..خدای خوبم خودم و آرزوهایم را به تو میسپارم امروز۱۴۰۳/۱۲/۱۱ ❤️❤️خیلی زود میام اینجا و ثبت میکنم که به آرزوم رسیدم 😍😍😍 

1-1

داستان زندگیه من

توخونواده ای بدنیااومدم که پدرم کارمندبودومادرم کارمند چهارتابچه هستیم ومن بچه ی دوم خونواده ام هستم مثل همه ی خونواده هازندگی اروم وبی دردسری داشتم تاوقتیکه هجده سال داشتم ودانشگاه قبول شده بودم بخاطرقبولیم پدرم یه خط تلفن همراه باگوشی برام خریده بودموقعی که تلفن همراه تازه مدشده بود ومنم بجزدرس ودانشگاه به چیزی فکرنمیکردم دوماه ازدانشگاهم گذشت یه روزدیدم مزاحم تلفنی دارم ویه پسری مزاحم ثابت شده بودازصبح پیام میدادتااخرشب ومنم برام مهم نبود که چی میگه وگوشیموقطع میکردم بعدازگذشت چندماه من که به این ادم فکرنمیکردم وابسته شده بودم وبرام اهمیت پیداکردوباهاش حرف میزدم قراراول وکه رفتم من حسابی به خودم رسیده بودم ودفعه اولم بود تارفتم یه پسری لاغر ودیدم وبااونچیزی که تصورمیکردم کلی فرق داشت وکلی توذوقم خوردکه خاک توسرت یکساعت راه اومدی واسه این چندش وبه خودم گفتم رفتم خونه گوشیموخاموش میکنم واون پسرطوری منوبه بازی گرفته بود ازدرس وهمه چیزم عقب افتاده بودم وشده بودم عاشق سینه چاک تواون زمان واسه ام حتی یه شاخه گل نمیخرید اگه قراری بودوهمومی دیدیم من کلی تنقلات میخریدم وباخودم میبردم که ضعف نکنم انقدرخجالتی بودم که روم نمیشدبگم گرسنه ام شده بعدازگذشت چندماه گفت میخوام بیام خواستگاریت وتوی شرکت نفت کارمیکرد پدرش معتادبودوازمادرش طلاق گرفته بود وخواهرش ازدواج کرده بود ومادرش آرایشگربود باهزاربدبختی خونواده اموراضی کردم که بیان وخونواده ام میگفتن معرفشون کی هست ومنم گفتم پسرخاله همکلاسیم هست وروزی که اومدن خواستگاریم مادرش ازاون خانومایی که به خودشون میرسن بود وتوجمع گفت من فکرشونمسکردم پسرم همچین دخترساده ای رومدنظربگیره خلاصه پنج سال خواستگاری میکردومن نمیذاشتم هسچ خواستگاری پاشوتوخونه امون بزار ه چون فکرمیکردم خیانت میکنم به رابطمون

گاهی انسانم آرزوست

1-2

بعدازگذشت پنج سال همه فامیل وعمه وخاله وزن عموتهمت بهم زدن که حتماباهاش خوابیده خیلی عذاب کشیدم وهرکاری میکردم پدرم راضی به ازدواج نمیشدمیگفت درحدتونیست واین پسرمعلوم قبلامعتادبوده وترک کرده ولی من چشمام نمیدیدومنتظربودم تایکماه بشه وموقع قرارمون وبرم سرقرار که توپارک بود یکدفعه تولدش بودوبه عمه ام گفتم واسه اش هدیه خریدم اگه خونواده ام گفتن کجاست بگو خونه شماهستم وعمه ام گفت باشه وبرو خیالت راحت حتی شال خودشودادکه این قشنگتره تارسیدم خونه خواهرش اینا وکلی دعوتی دعوت کرده بودن دیدم شوهرعمه ام زنگ زدکه کجایی زودبیاخونه امون کارت دارم نمیدونم چجورهدیه امودادم ودست وپاهای لرزون اومدم خونه عمه ام وعمه ام گفت که شوهرم ازسرکارزود ادمده خونه درصورتیکه دروغ میگفت وشوهرعمه ام چندتاحرف بهم زد ومنم آش نخورده ودهن سوخته شده بودم به هرچیزی چنگ میزدم که خونواده ام موافقت کنن بعدپنج سال پدرم گفت باشه نمیدونین باچه ذوقی میرفتیم خرید واون چیزی که خودم دوست داشتم برمیداشتم ازرنگدچمدون ام تاقرآن واینه شمعدونم ولباس جشن امووسرویس طلامو پدرم به این شرط راضی شدکه قبل جشن پسره چندروزبیادتوخونه باغ امون خلاصه خریداموکرده بودم وفقط دغدغه ام این بود تاروزجشن پوستمو بهش برسم پیره اومدکه یه شرطش عمل کنه وهمه مهمانادعوت بودن برای اخرهفته پسره یه کوله پشتی وسایلش بودوداددستم ولباساشوعوض کردوباداداشام میخواستن برن فوتبال لباساشوداددستم که من اویزون کنم به چوب لباسی

گاهی انسانم آرزوست

1-3

لباساشوبردم تواتاق وتااومدم شلوارشوببرم دیدم یه قرص افتاد وامدم بزارم توجیبش دیدم یک چهارم قرص وکنجکاوشدم که مگه چه قرصی که اندازه یه ماش ازش توجای قرص بودوهمه قرصامصرف شده بودونمیشدبخونم اسمشونگم که اونشب تاصبح چقدرترسیده بودم وبدنم یخ یخ بود نصف شب پسره میخواست بره دستشویی توحیاط منودیدکه چیشده چراسرسفره شام نیومدی چراخودتوقایم میکنی وگفتم اون قرص چی بود وگفت کم اذیتم کن ودستشوگرفت وگلوموفشاردادکه بسه دیگه هرچی ازت کشیدم حالا موقع نامزدی وعقدمون فیلم درنیار ومنم خیلی دلم شکست ودقیقاتوتعطیلات عیدبود نمیدونستم بایدچیکارکنم تایه روزمونده به جشنمون لباس پوشیدم ورفتم داروخانه شبانه روزی یه اقای مسنی اونجابودکه دکترداروسازبودوداروخانه خلوت بود بهش گفتم اقاکمکم کن گفت چیشده دخترم گفتم پنج سال باکسی بودم والان فردانامزدیمه توروخدابگیداین قرص چی هست گرفتش تودستش گفت دخترم این متادون واسه کسایی که ترک میکنن اینجورتقسیم میکنن و....دنیادورسرم چرخیدبهم گفت شایداشتباه میکنه ولی بعدپنج سال چشمای من باز شدفقط بهش گفتم توروخدابگیداگه خواستگارخواهرتون این توجیبش بودچیکارمیکردین وگفت جنازه خواهرمودست همچین ادمی نمیدادم تابرسم خونه کلی گریه کردم وبه مادرم گفتم قضیه رولباس وچمدون روبرگردوندیم چیزی که دلموشکست مادراون پسرزنگ زدکه خداروشکراین وصلت سرنگرفت وبهم خورد وازاولش راضی نبوده وفقط به اصرارپسرش اومده بودجلو یکسال افسردگی شدیدگرفتم همه فامیل دیگه تهمتاشونوعلنی کرده بودن که ماشنیدیم دخترتون فرارکرده و.....

گاهی انسانم آرزوست

1-4

توزمان دوستیمون دانشگاهمونصفه ول کرده بودم وانصراف داده بودم خونواده ام خیلی حمایتم میکردن که برگردم به زندگیم ولی من هرجا میرفتم ساکت یه گوشه مینشستم وافسوس واسه موقعیت هایی که ازدست داده بودم وچیشدمن عاشق شده بودم نگم که زن عموهام بادمشون گردومیشکستن وهروقت منومیدیدن ازفلانی وفلانی که خوشبختن و...باکمک مامانم دوباره شروع کرده بودم به درس خوندن وخداروشکررشته خوبی قبول شدم ورفتم دانشگاه یه روزتوخوابگاه بحث عشق وعاشقی شد منم ازتجربه ام گفتم وهم اتاقیم گفت بیا بهش یه زنگ بزن ببین درچه حاله یه خط ایرانسل بهم داده بودکه نمیخواستش وزنگ زدم دیدمیه خانوم گوشی روجواب دادهنگ کردم اینوبگم که شمارشوحفظ بودم دوستم گفت چیشده گفت یه خانومیه دوستم گوشیه وگرفت وتماس وبرقرارکردکه اره شوهرم باشوهرشماهمکارچندروزی ازش بیخبراون خانومه گفت اره من همسرشم واین شماره اش هست زنگ زدم بهش پسره بلافاصله بعدازبهم خوردن رابطمون رفته بود زن گرفته بودزنش حامله بود گفت توشوهرنکردی گفتم نه گفت شیلان پشیمونم برگردباهام باشیم زنم انگاربهم خیانت میکنه ومن گفتم شرمنده وگوشی وقطع کردم میخواست دوباره سلطه گری دربیاره ومنورام کنه ولی من دیگه گولشونمیخوردم وگفت هیچکس برام تونمیشی دلم برازنش واون بچه سوخت وخطوشکوندم وانداختم تودستشویی خوابگاهمون وقسم خوردم هیچوقت دیگه بهش نزنگم

گاهی انسانم آرزوست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز