اصلا دلم نمیخواد این کامنتو بنویسم ولی مجبورم!
متنفرم از کلمه حکمت و قسمت دلم میخواد ازدواج کنم خواستگارای سنتی میان عکسمو میبرن بعد غیب میشن در صورتی ک ایرادی ندارم خیلی دعاهای مجرب خوندم نماز سر وقت خوندم کلا آزادی ندارم بگردم خوش باشم ی بابای گیر تعصبی دارم اجازه هیچ خوشگذرونی ندارم ن دوست پسر دارم ن چیزای دیگه خواستم تو ورزش رزمی ام ب ی جایی برسم برم کشوری بابام مانع شد تو والیبال مسابقه استانی خواستم برم بابام مانع شد دانشگاه رفتم ی ترم هزارتا مانع درآورد اشکمو در آورد نرفتم دائم بهم شک داره گوشیمو چک میکنه نمیذاره سر کار برم خدایا تو ک شرایط منو میبینی با این وعضبابام من اصلا نمیتونم پیشرفت کنم و اعصابم فقط با ازدواج راحت میشه چرا بهم نمیدی تو کل حتما امام زاده ها دعا کردم خسته شدم من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم مشهد رفتم از امام رضا و شیخ نخودکی خواستم ی. هفته شده ی نشونه هم ندیدم امام رضا هیلی دلگیرم ازت