برم یا بمونم

خواهرشوهرام بشدت وسط زندگیمن و همش به شوهرم چسبیدن، هی تو زندگیم دخالت میکنن و بهش چیزی یاد میدن، براش ناز میارن و تلاش میکنن تمام حواس شوهرم به اونا باشه، حسودن و هرررکار میکنم پشت سرم همون کار رو انجام میدن همش باهام رقابت میکنن، حتی شوهرم نقش جاسوس اونا رو برام بازی میکنه مثلا میاد میبینه من دارم چیکار میکنم سریع میره به اونا میگه اونا هم انجام بدن تا از من کم نیارن خواهراش،شوهرم عاشقشونه و بارها بخاطرشون جلوم وایساده(البته منم دوست داره) ولی اونا نفر اول زندگیشن، اصلا خلوت نداریم همش دارن بهش پیام میدن، خواهر کوچیکه ش براش ناز میاره خودشو میزنه مظلومی شوهرم هی نگزانشه و ساپورتش میکنه بزرگه تمام ریزترین کارامونو کنترل میکنه، مادرشوهرم و خواهرشوهر بزرگه هزار تا توقع ازم دارن یکیش اینکه مادر شوهرمو برام استغفراالله در حد خدا بالا میبرن و توقع دارن هی بهش خدمات بدم هرکاری میکنم میگن وظیفته عروس مال خانواده ی شوهره(درحالیکه خواهرشوهرام خیلی آزادن)این وسط شوهرم ایران نیست و خارجه و منم باید برم اونجا پیشش و خواهرشوهرامم یه کشور دیگه ان و اگه من برم اونجا شنیدم برنامه دارن پاشن بیان خونه م و میدونم اگه بیان هی دخالت میکنن تازه الان تو عقدم و خونه بابام انقد اذیتم میکنن اونموقع خونه ی داداششونم، از یه طرف میگم اگه بمونم و نرم سه سال توی عقد بودم و جوونیم پاش گذاشتم یعنی هیچ ثمره ای نداشته اینجوری، از یه طرفم اگه برم خونواده ی خودم ایرانن و سالی یه بار بیشتر نمیتونم بیام ایران ببینمشون ولی خواهرشوهرامم خارجن هی میان خونم و وسط زندگیم منم نمیتونم اونجا جدا شم چون نوع ویزام ویزای همراه همسره، مامانم دوست نداره برم و دائم گریه میکنه حرف رفتنم میشه ازونطرف اگه بمونم کل آزادیامو خونوادم ازم میگیرن و هیچ حمایت کننده ی مالیم ندارم چون الان خرجمو شوهرم میده ماهانه، ولی خواهر بزرگه میدونم دست از سر زندگیم همون خارجم برنمیداره چون میشناسمش همش سرش توی زندگیمه و همش میترسه داداششو از خودش و خواهر کوچیکه بگیرم، و یه چیز بد اینکه عقدناممو گم کردم و شوهرم اگه بفهمه خیلی خوشحال میشه چون میدونه با خواهراش اختلاف دارم و اگه عقدنامم نباشه مهریه هیچی بهم تعلق نمیگیره و دستم هیچ جا بند نیست، حالا از یه طرف خونوادش همش تهدید به طلاقم میکنن غیر مستقیم چون خیلی سلطه گرن ولی من هیچوقت زیر سلطه شون نرفتم پدر شوهرم خیلی قلدره و دوست داره حرف حرف خودش باشه، شوهرم تمام حواسش به خواهراش و مادرشه و خط قرمزشن و اونا هم عاشق شوهرمن و وسر محبوب خونواده س که همیشه کوش به فرمان بوده و همش قربون صدقش میرن و توقع دارن هرجوری با من رفتار میکنه هرچقدر برای من وقت میذاره برای اونا هم بذاره،و توقع دارن زندگی ما دو تا مرز نداشته باشه و اونا همش وسطش باشن البته شوهرمم بشدت بی اراده است و اینا رو پذیرفته، شوهرم هم دوستم داره هم افسارشو داده کااااملا دست خواهراش خودخواسته حتی کاهی باهاشون تیم میشه و هرچی اونا میگن میاد روی من اجرا میکنه از یه طرف باهاش قهر که میکنم کلی ناراحت میشه ولی میدونم با وجود خواهراش و این بی ارادگی خودش زندگی کنارش پر از تنشه، موندم برم اونجا یا بمونم ایران؟ خیلی گیجم بچه ها، یه هفته دیگه میاد ایران دلم میخواد راضیش منم بریم عقذنامه رو درست کنیم ولی میترسم مخالفت کنه نمیدونم چجوری راضیش کنم چون دستم هیچ جا بند نیست،شما جای من بودین چیکار میکردین؟