2777
2789

اینو اول بگم که من ۳۲ سالم و اونم هولو هوشه ۳۸ ۴۰ سالشه.جفت مجرد

ی بار جلو در خونمون بودم وایساده بودم منتظر مامانم که بیاد پایین بریم جایی پیاده.سرم گرمه گربه ها بود.دیدم دو تا چشم از تو ی ماشین زل زده به من اینجوری👀همراه با اخم.
برگشتم دیدم پسر همسایمون چند تا خونه بالاتر که تا بحالم ندیده بودمش شیشه و داده پایین زل زده با اخم به من.فکر کردم شاخ در اوردم اینقدر با اخم و تعجب نگاه میکرد.اینم بگم که وضع مالیشون خیلی خیلی خوبه با این که جفتمون تو ی کوچه ایم و بالاشهر اونا زندگیش زمین تا اسمون با ما فرق داره.خلاصه مامانم اومد پایین.این همونطور زل زده بود ب من.نمیرفت دیگه ما جهت مخالفش رفتیم.اونم راه افتاد با ماشین از بغل ما اروم رد شد.تا اینکه

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

فرداش دوباره من رفتم قهوه بخرم از فروشگاه سر کوچمون همون ساعت ۲ و نیم ظهر که دیروزشم همو دیدیم.دیدم از در خونه با ماشینش زد بیرون.باز همو دیدیم.اینم بگم که باباش هنوز ی سال نشده فوت شده و این ایران نبود برگشته بخاطر فوت پدرش و کارای وراثت.همین طور با اخم و جدی زل زده بود به من از جلومم رد شد ی ترمز اروم کردو رفت خیلی اروم.

پس فرداش من خونه بودم ساعت دو نیم شد رفتم پشت پنجره دیدم از سر کوچه اومد تو کوچه اروم از جلو در خونمون رد شد رفت تو خونشون.

خلاصه گذشت ی هفته ای و من صبح داشتم میرفتم برم سر کار.ساعت ۸ صبح .زدم بیرون دیدم ااا اونم داره میزنه بیرون از خونشون.منن دید .دیدم مامانشم ی پرونده دستشه داره میره سوار ماشین شه من رد شدم از جلو ماشینش دیدم اول برگشت ی نگاه ب من کرد بعد ی نگاه ب مامانش ک حواسش نبود بعد زل زد به من.ولی این سری مهربون.دیگه گذشت و تا ی روز

من باز پایین بودم بازم میخواستم برم جایی منتظر بودم مامانم بیاد پایین ب خودمم رسیده بودم دیدم ماشین خواهرش پیچید تو کوچمون خیلی اروم حرکت میکرد خواهرشم پشت فرمون خودشم بغل خواهرش داشتن با هم میگفتن و میخندیدن.منو دید نگاه کرد خیلی .رد شدنو رفتن تو پارکینگ خونشون که دیگه ندید با کی میرم بیرون فقط دید منتظرم.مامانم اومد پایین .دیدم ب سه چهار دقیقه نکشید باز با خواهرش زدن از پارکینگ بیرون و خیلی اروم حرکت کردن سمت من که دیگه مامانمم بود.و مامانمو دیدو باز نگام کردو با خواهرش بودو رد شدن رفتن.

حتی مامانم متوجه نگاهاش شدهههه

ی روز مامانم

داشت میرفت بیروت رفتم لب پنجره همین جور که داشت میرفت دیدم پسر همسایمونم زده بیروت همش داشت مامانمو نگاه میکرد ببینه منم هم راهش هستم.همش منتظر بود.و نگاه میکرد بعد ک مطمئن شد مامانم تنهاست گاز داد رفت.

باز

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز