امشب عروسی برادر شوهرم بود بی هوا یهو بدون هیچ مقدمه ای و خبری از قبل دیروز زنگ زدن و دعوت کردن
از همون دیروز ک خبر دار شدم اومدم کلی کم کردم ب همشون
عروسی ساده و بدون تشریفات گرفته بودن
واقعیتش برادر شوهرم با یه خانواده خیلی خیلی خیلی سطح پایین تر از ما و از همه مهمتر خودش ازدواج کرد
برادرشوهرم خیلی از دختره سر تره از همه لحاظ
اما نمیدونم چیکار کرده ک بدجور عاشقش شده
حالا از این چیزاش بگذریم
عروس آرایش انچنانی نداشت لباسام کاملا پوشیده بود
بعدش اونوقت دختر خواهرشوهرم میخواست با گوشی من عکس بگیره برادر شوهرم گفت ن با گوشی اون ن
انگار مثلا من میخوام عکس اونا رو چیکار کنم
خیلی ناراحت شدم خیلی بهم برخورد
حالا خوبه خودم نمیخواستم عکس بگیرم فقط چون گوشیم من حافظه بیشتری داشت و از گوشی بقیه کیفیتش بیشتر بود
دختر خواهر شوهرم خواست با گوشی من عکس بگیره
خیلی ناراحت شدم
حالا خودم یک سال پیش عروسی کردم هرکسی اومد عکس و فیلم گرفت هیچ کسی بهشون چیزی نگفت
یکی خواهر شوهر بود یکی جاری بود یکی دختر خاله بود یکی کوفط بود همه جز خانواده بودن
ن مادر شوهرم چیزی گفت ن شوهرم ک ن بابا بزار عکس بگیرن زشته خب یادگاری میمونه
الان ک نوبت اونا میشه ما جز خانواده ب حساب نمیایم
واقعا شانس خوب چیزه بخدا
اومدم خونه با شوهرم دعوام شد الانم بیچاره اومده منت کشی عصابم ازش خورده
ولی این جاری من از همون روز اول ب من بیچاره حسودیش میشد ب گوشی من
گوشی من بخدا تنها کادو روزای نامزدیمه
ببخشید طولانی شد فقط خواستم درد دل کنم