اینا دوتا سوپرمارکت زدن شریکی
همیشه که غر میزد دیر میومد مغازه یا باز نمیکرد شیفتش بود
این شوهر منم هیچی بهش نمیگفتبا بدبختی و وام ازدواج اومدیم واس خودمون ماشین گرفتیم تا ۷ سال باید قسطشو بدیم
هروز ماشین برمیداشت
اخر یروز ماشین تو دستش اتیش گرفت خاکستر شد
چه عذابای روحی ک نکشیدیم سر اون ماشین
گذشت و داداشش هرچی پول داشت گذاشت وسط
دوباره ماشین خریدیم
اینبار دیگه رسما ماشبن و شریک شدن باهم 😑
ازون به بعد بازیاش شروع شد
دیگه مغازه رو یکی در میون میومد
همش دعوا داش تو خونشون کلا اخلاقش عوض شد
تا اینکه اومد گفت من دیگه نمیخوام کار کنم مغازه رو جمع کنیم
مغازه رو با هزار ضرر جمع کردیم
هرچی پولش بود دادیم بهش
حالا میخواد سهم ماشینم ازش بگیره
شوهرم
کلی بدهی مونده رو دستمون
بازم میگه داداشم داداشم
من تحمل ندارم ببینم پول ماشبن و بهش دادیم بازم برداره هروز بره پی علافیش😑