خوب دلم میخواد بچه هارا بده و تمام شه ولی نمیده ،خودش هم حاضر نیست تغییری کنه ،مثلا من مشاور میرم روانپزشک میرم ولی اون اصلا عین خیالش نیست ،زندگیش شده فقط کار و کار و کار. و سرگرمیهای مسخره مثل ساخت باغ و کلا نه من را میبینه و نه بچه هاشو و نمی‌دونم چرا نمیذاره اتفاق ما بریم درست با هم زندگی کنیم ،لاقل اینجوری میگیم شوهر و پدر نداریم کسی نیست سر بزنه بمون ببیندمون
تنها راهش اینه که از در محبت وارد بشی
محبت واقعی. جوری که بین تون صمیمیت ایجاد بشه و هر روز صمیمی‌تر بشین. تو این مدت هم اصلا ازش انتظار مسائل جنسی نداشته باش
سعی کن درکش کنی باهاش آنقدر دوست باش که باهات درد دل کنه بعدش یواش یواش در شوخی و بغل و مسائل دیگه باز میشه
فکر کن طلاق گرفتی با یه نفر دیگه میخوای آشنا بشی و یه رابطه و زندگی تازه شروع کنی
طلاق به این راحتی هم که فکر میکنی نیست اون هم با وجود دو تا بچه معصوم.
کتاب وضعیت آخر به شما و همه پیشنهاد میکنم حتما بخونید
خیلی تو زندگی اذیتم کرد اولا زندگیم خیلی دوستش داشتم ولی اون منو نمی خواست یه دختر دیگرو میخواست لباس می‌ریخت جلوم میگفت برو دلش میخواست طلاق از طرف من باشه من پا پیش بزارم هیچ وقت اولویت زندگیش نبوده ام الان یکم بهم علاقه پیدا کرده دیگه روح مرده فقط به خاطر بچه ها دارم زندگی میکنم
حرفات خوبه و قشنگ ولی اخه دیگه انگار نمیشه ،توانی واسه آدم نمیمونه ،اصلا هیچی براش مهم نیست ،یعنی حتی نمیپرسه تو خرج و مخارجی نداری ؟بچه ها براشون خزید میکنی پولی نمیخوای ؟خودم ماشین می‌خرم ،خودم لباس می‌خرم و …. اصلا براش هیچ چیزی مهم نیست
اره امتحان کردم اینو ،واقعا انگار نیاز نداره ،،،تو عقد هم متوجه شدم یه مدتی ،میگفتم عروسی بگیر میگفت نه !!! شرایطش را ندارم ،در صورتیکه داشت ،ولی ببخشید خیلی راحت سه چهل هفته اصلا اصلا مخل نداد بم ،برام عجیب بود همون وقتم ،به یه دوستام گفتم ،گفت خوب میتونه خودشو اینقدر سفت بگیره ،اونم مقابل تو به این زیبایی ،،نمی‌دونم والا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
57 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
