خودم وقتی حامله بودم شوهرم اونجور که بقیه میگن نبود یه جورایی اصلا باورش نمیشد واقعا بچه هست ولی کمک میکرد تو کار خونه اما میگفتم هوس فلان چیزو کردم سریع نمیرفت بگیره میگفت فردا میگیرم یا کادو نخرید برای زایمانم
ولی میگن بچه دوم بهتر میشه نظر شما چیه چجوری بودن چه کارا میکردید
منم هیچ کاری نکرد تازه تا ۹ماهگی کلفتی خانوادش کردم لباساشون هم من میشستم مادرش یه بار اعتنا نکرد بگه بارداره هی روزگار لعنتی کاش فراموشی بگیرم اون روزا فراموش کنم مثل خرخره افتاده ب جونم وافسرده شدم
همسرم تو منزل كمك ميكرد ولي اصلا ناز نميكردم والا
والا ناز الکی نمیکردم تا آخر ماه چهار دهنم کف زمین بود هرچی میخوردم بالا میوردم آشپزخونه میرفتم از بوی یخچال و غذا و حتی بوی شوهرمم حالمو بد میکرد ولی دیگه بعدش رو روال افتادم همه کارامو خودم میکردم
همسرم خیلی خوبه ...منم اصلا هیچ نازی نیومدم ...کلی هم بیرون میرفتم و پیاده روی آرام میکردم اهل ناز و نوز نیستم اصلا
شوهر من خیلی آدم خوبیه ولی هر روز بهم تذکر میده دارم چاق میشم اعصابمو بهم میریزه هر روز بهم میگه کنترل کن هر چی میخورم زهرمارم میشه
ما معمولی هستیم، مثل قبل دعوا و اشتی کنون داریم، ولی کلا همسرم معتقده باید فضا آروم باشه، کادو خریدن هم بنظرم بیشتر شوآفه، وقتی بدونی همیشه براش مهمی کادو ندادن هم مهم نیست، حالا یه مرد هی اذیتت کنه یا بی توجه باشه یا با نداری برات کادو بخره چه اهمیتی داره؟! بچه مال هر دو مونه همینکه قدرمو بدونه و می دونه چقدر اذیت میشم کافیه.
من هرچی هوس می کردم سریع برام آماده می کرد. شکممو بوس می کرد، وقتی هم زایمان کردم یه دستبند طلا برام خرید، هدیه زایمانم، وقتی هم موقع زایمانم رسید. بنده خدا حمام بود شسته نشسته اومد بیرون با مادر شوهرم رفتیم بیمارستان. مامان خودم بعد که بچه به دنیا اومد رسید بالای سرم
نه والا شوهر من اهل ناز کشیدن نیست.از بیمارستان تا خونه ۹۰تا پله رو خودم بچه رو بغل کردم اومدم بالا.جای بخیه سزارینمم بدحور درد میکرد ولی هم شبا هم روزا خودم تنهایی بیخوابی کشیدم.یعنی بیدارم میموند نمیتونست کاری کنه به قول ترکا بی دستالاد بود😂
